نیستی
خوابی سپید را زمزمه میکرد
در گوش تقدیر.
از گلوی اسماعیل
تااغوش امن ساحل موسی.
از تکرار نسل نوح
تا بکارت مریم
که میخندید به تمامیت اجبار.
و سجده ای پیوسته
به انعکاس این خواب در غار.
.....
خوابم.
در انتظار رانده شدن
هی سیب خوردم و
خرمن سوختم
و
شماره میخواندند فرشتگان مقرب خدا
.....
شماره هزار و چهارصد و اندی سال بعد از هجرت
و من ..یک کمی ...من شدم انگار.
...
رویایی صادقه
تکرار میشود
در فاصله بیداری پلکهایم.
و
نه.......نه .....نه
صادق نیست.....
اینجا خنجرها خنده را سر میبرند.
و سبدها مرده میدهند به مادر ساحل
موسی را.
و تکرار نسل نوح سیاه است
سیاه.
و بکارت را نکاح اخر است.
نه......نه......نه
این تکرار سپید ذهنم نیست.
میمیرم...
و
شماره میخواندند فرشتگان مقرب خدا
.......
صد هزاران سال قبل از هجرت
.......
دنیای زوراسیک.
جنگلها را بسوزان در خشم شهاب .
تا تاریخ چوب کم بیاورد
و
نوح
نوح
نوح
.
... اصلا تو اخراجی نوح
(( وقتی که رویای صادقه دروغ گفت)) شاهرخ
موفقیت خودت و قلمت ارزوی قلبی من است