دل دادن به کرشمه شعله شمع
کودکانه تقلیدی است از شیدایی پروانه
و ابلهانه بهانه ای
برای در آغوش کشیدن جاودانگی
ایستادگی بر این باور که آرامش
زیر سایه پلک هاست
تیغی است کشیده بروی خود
شال یاس ... سنجاق میخک ... عطر مریم پاک
نفس آفتاب بر تن تاک
و تمام آرزوها ... در خورجین من مسافر
وزن غریبانه ای دارد
خلاصه شدم به دلشوره ام
از حل معمای لبخند ستاره ای
از ناهید و ماه ... ماه تر
جوشیدم در خود
چون آبی به روی آتش
وقتی صدایش مسیر دلم را طی کرد
به رای فهم پاییزی من
جنگل از پایکوبی باران روی سقف درخت
دچار بی خوابی است
نه از شوق دیدار لبخند واژگون رنگین کمان
در ساعت ناگهانی
شیون بی حیای قسمت
تمام سکوت خام هوای خیالم را
بر هم زد
بخت عبوس کنار سفره طلسم
طوق حنای سیاه زد
به دست و پای جان من
و غنچه در بستر عقده اش
خون خود را ریخت
من در تنهایی ام دانستم
که وهم شب آسمان چشم ها
و حس غریب میان دست ها
برای جادوی لحظه ها کافیست
همچون بوته ای بی اراده
در پیش پای باد
دچار سراب او بودم
مانند شبحی عاشق ...
تشنه لب سپید واژه ای
به نام او ...
تا با تمام امید ببوسمش
تا مرز سیراب ...
سرانجام از تب سنگین خیال
در تگرگ تسبیح اشکم
غرق سجاده توبه می شوم
اگر چه ...
می خواستم که بماند
همچون چاله ای تشنه که به عجز
پای آخرین قطره باران را
چنگ می زند
غم من ، همه از بی قراری روزنه ای
در کنه سیه ام فواره می زند
او هیچ شباهتی
با خاطراتم نداشت
ساده ، اما ...
ماهرانه ، نماندنی بود
امیر جلالی