در نا بهنگام لبخند یخ زده آب
در لحظه شرافت سرمای بامداد
در اعماق مادرانه های آسمان
به بی گناهی زخمهای خاک قسم خوردم
این لحظه ، وقت اذان قدمهای آفتاب و آگاهی است
لحظه خوب آواز نیلوفر ان وحشی به مرداب چشم ها ی صبور
به زانو درآمد نوزاد پیله اندیشه مردی
و سر انجام نافرجام پروانه ای... پروازی
ای ... ای مخلوق گناه و نان و عاشقی
رگ باور های زمین را چه ساده زدی
که اینگونه از ساعت غروب آن روز یوسف
تا بر آمدن صبح عریان فردا ی زلیخا
تمام اعتماد من قطره قطره قطره بر بالش سپید خیالم چکید
من ... به بی گناهی زخمهای خاک قسم خوردم
من حذر کردم از موج های شور و کف آلود وسوسه
حفره های افسردگی ام پر از شراب است اما...
لب دوخته و گوش کر را بیشتر دوست می دارم
آونگ قلاب صیاد ، مات اتفاق
ماهی ز دست دیوانه ای گریخت
به سمت قبله نقره ای یک نام نگاه کن
رنج های مرا یکی یکی ، دانه به دانه بشمار
که این تسبیح تا قیامت... دانه آخری ندارد
امیر جلالی