وقتي از آسمان احساس دروغ باريدن ميگيرد...
ديگر چگونه ميتوان به چتر نفرت آدميان پناه برد ...
من چقدر كلافه ميشوم اين روزها ....
هيچ ميداني مرا در كدامين پله نفرتت به صليب رنج كشيدي ...
با اين همه اگر روزگاري آمدي دلواپس من نباش ...
خانه همان خانه است
كوچه همان كوچه
و شهر همان شهر
...تنها من كمي مرده ام ....به درود