نیامده هنوز
ساز رفتن کوک می کنی ؟
پس چه می شود ؛
جواب آنهمه دلهره و اضطراب
که بر سکوت ساکت این دل ساده
رود ، رود
گریسته و بر آویخته ام ؛
بر دیوار ؟!
مَنِ ساده که از بارش باران ؛
ترنم بی بدیل نسیم ،
و هوای خنک دلتنگی بر مدار این غروب بی قرار
چیزی نمی دانستم .
تو ؛ هیوا !
تو ، آموختی الفبای تمام دلشوره های دریا را !
ورنه ؛ من کی تعبیر خواب اینهمه ستاره می دانستم ؟
ها ... منم ؛
خسته ترین شاعر جنوب ؛
در حوالی بی پرنده ترین سپیده دم آدمیزادگان خواب زده
که کاسه به دست پی پروانه ی رؤیاهایم
شمیم نیلوفرانه ی آبی را
در یک نگاه ساده ،
که نه در شب ،
تمام روز
فانوس به دست گرفته و می گردم
و هیچ . . .
هر بار که باز می کنم این دفتر گلایه و گریه را
بی مجال ؛
نام تو ؛ جاریست ؛
بر تمام زخم واژه های نا سروده ام .
از همان نگاه اول می دانستم ،
که تو ؛ از میان اینهمه رؤیا
تنها جرعه نوش ترانه های ساده ی من خواهی بود .
چه دیر فهمیدم ، که نمی بایست ،
به هر سلام ساده دل می بستم و
هر آب طلب نکرده را مراد .
و هیچ . . .
حالا اگر می آمدی؛ شاید !!!
چرای اینهمه سؤال و ستاره و تردید
چرای اینهمه چراغ بی فروغ و آویزان
و شاید ؛
راز تمام دفینه های بی نشان
و حزن این غروب بی مجال
روشن می شد .
هی دل بی قرار پر آشوب !!!
چه بگویمت ؟!
کاش می دانستی ، هیوا !!!
که در نبودنت تمام دریاهای جهان را ؛
گریسته ام .
بیا و دیگر از رفتن بی دلیل و کوچ نابگاه پرستو سخن مگو !!!
که احتمال باز آمدن از اینهمه علاقه و بوسه ممکن نیست .
ها . . .
باورت شود یا نه ،
من از سپیدی پنجشنبه های بی بازگشت ،
و از غروب یکشنبه های اردی بهشت بیزارم .
وقتی نباشی دیگر ،
گستره ی تمام رؤیاهایم
هرزه زار کلاغ است .
و همه ی هیمنه ی این دریا
موجی ست تهی ؛
که حتّی ؛
ساحل خویش را نمی آشوبد .
و هیچ . . .
حالا تنها تر از همیشه ی پاییزم
چونان برگ های افتاده بر زمین
ها . . .
آهنگ دیگریست ، باد !!!
در رگ های متورم این دقیقه های شوم .
بوی تو را استشمام می کنم هیوا !!!
وقتی باشی دیگر ؛
((نفرین شب بی اثر است .
در غروب نازا ، قلب من از تلقین تو بارور می شود.
با دست های تو من لزج ترین شب ها را چراغان می کنم .))
حالا تو هم ؛
به سادگی شاعرانه ام ؛
قَه
قَه
بخند .
از مجموعه ی : هیو ا در باد
بهزاد چهارتنگی ( خاموش )
سروده شده در : خوزستان ، ایذه ، روستای چهارتنگ
90/4/14ساعت 5:38دقیقه ی بامداد