اینجا جنوبی ترین لحظه من و توست
جایی که تابستان تنت
رطب بوسه ات
و داغ سوزان نگاهت
در خلیج آغوش من دور از حسرت های لجوج
پنهان از نگاه عادت های نا بالغ
به سرانجام هم می رسند
بادبان تردید را پایین بیاور
تو دیگر برای همیشه ... با منی
می توانیم سنگ فرش آرامش را قدم بزنیم
نخل های خاطرات را یکی یکی بشماریم
و با معصومیت صدف ها آواز آب را شریک شویم
مرغان دریایی را ببین
چگونه مستی شرجی را پرواز می کنند تا آبی جزیره
اخلاق موج را به حس ساحل گره بزنیم
و در مرز سایه و آفتاب
خود را زیر باران قطره قطره تصور کنیم
و سر انگشتان سپیده را
روی تن شعر مان با نفس نفس واژه ها به زمان بسپاریم
بادبان تردید را پایین بیاور
ما از چه می ترسیم ؟
از طوفان سرد تهمت ها ؟
یا امواج خروشان طعنه ها ؟
وحشت نبودنت که مرا بیشتر به کام گرداب مرگ می برد
باید از معبر امروز بگذریم
بادبان تردید را پایین بیاور
دل لنگر تصمیمت را به آب بزن
تو برای من همان حس آبی اعتمادی
همان آرامش خاطر ابر ها
بادبان تردید را پایین بیاور
امیر جلالی