جمعه ۱۱ آبان
کوچه بن بست شعری از عباس یزدی (طوفان)
از دفتر یادها نوع شعر
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۶ تير ۱۳۹۰ ۰۲:۲۸ شماره ثبت ۳۶۴۱
بازدید : ۹۵۱ | نظرات : ۲۱
|
دفاتر شعر عباس یزدی (طوفان)
آخرین اشعار ناب عباس یزدی (طوفان)
|
غروبی ممتد . کوچه ای بن بست من ازین ویرانسرا آمده ام . و همین جا ماندم به امید طلوع . پدرم قصهء شادی می گفت و به دل غم گواهی می داد به امید روزنی از ته کوچه . از همه کس تحمل کردم مرد پیر ته کوچه می گفت . که همین خان محل . کوچه را بن بست کرد پدر خان محل . سبزه ها را برکند . و به ما سنت خود را آموخت سنت سیزده بدرها سنت آتش و آتش بازی بابا پیره گفت به من: که منم زادهء این کویم اونروزا هم کوچه ها زشت بودند . اما بن بست نبود اونروزا هم خورشید نبود اما شب تاریک و سرد اینجور نبود بابا پیره از تو سفره نون خشکی برداشت . اونا با صفای قلبش خورد بابا پیره گفت به من : . که همین خان محل . صفای قلب را به من آموخته اون به من گفت: که تویی خاکی و پاک که تویی شرقی ما تویی و فقرا تحمل کردن . تویی و جنگ و فراموش کردن تویی از نژاد پاک تویی از شهر خدا بابا پیره اشکش تو چشماش حلقه زد دیگه اون هیچی نگفت . اما دستاش دستای پینه زده اش اما پاهاش که به شلواری کشاد راضی بود . اما قلبش همه چی رو گفت قصهء این کوچه را . قصهء اون کوچه را قصهء تمام کوچه های بن بست را
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.