بهار آمد
کسی باور نخواهد کرد حتی
اگر بانگ "بهار آمد"
طنین افکن شود
بار دگر بر بام هر خانه
که یاد کوس رسوایی ،
بهاران را فریبی کهنه و
تن پوش هر مکر و ریا کرده!!!!!
.............................
کسی شادی نخواهد کرد
بهاری را که در راه است
که عمرش بی گمان کوتاه کوتاه است
.............................
چرا دلبسته باید شد
به مهمانی که چون ماه است و فردا صبح
درون سینه ها از رفتنش
پر سوز و پر آه است ؟
.................................
چرا شادی کنم وقتی که می دانم
بهارم را شرار داغ تابستان ،
به مسلخ می برد روزی ....
و از رقص خیال انگیز گلزار
به روی دشت های سبز و نم دار
فقط عکسی به جا می ماند و
قابی به دیوار ؟
...............
چرا شادی کنم وقتی که می دانم
خزانی زرد در راه است
که می ریزد تمام برگ های آرزو ها را
و می کوبد زمین
از دست می نوشان سبو ها را
و سوزی آنچنان دارد
که مه رویانش از وحشت
بپوشانند ، مو ها را !!!!
........................
کنون در اوج سرما
از بهار تازه می خوانند در گوشم
ولی شادی نخواهم کرد..............
از آنجایی که می دانم
بهاران را
سر انجامی به جز
سرمای محتوم زمستان نیست !!!