سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 23 ارديبهشت 1403
    5 ذو القعدة 1445
      Sunday 12 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۲۳ ارديبهشت

        تنها

        شعری از

        آرزو پناهی(باران)

        از دفتر صدای پاییز نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۰ ۰۸:۴۷ شماره ثبت ۳۳۲۲
          بازدید : ۱۱۸۶   |    نظرات : ۲۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر آرزو پناهی(باران)

        پشت این پنجره غم آلود

         

        روی یک صندلی عهد قدیم

        پیرمرد با نگهی غمزده و سرخورده

        یاد ایام جوانی میکرد

        روزگاری پشت این پنجره رویایی

        شاهد بازی و لبخند عزیزان بودم

        وچه با قدرت و سخت

        تبر فولادین بر کمر هیزم غم کوبیدم

        و چه با هلهله و شادی و عشق

        بر سر سفره پر نان و وسیع دلمان

        شکر هر لحظه و هر دم کردیم

        همسرم یادت هست

        شب یلدا ،

        دور آن آتش کم هیزم و سرد

        فال حافظ باز کردیم و گلی برچیدیم ؟

        دخترم ، گل پسرم

        یادتان هست قصه هامان ؟

        پشت این پنجره  دیدیم

        رقص باران و درختان با هم

        وز صدای کفشان

        بوی  بهار می آمد....

        روزگار!!!!

         وه که چه بیرحمانه

        خوشی از محفل من

        بار سفر بست و برفت

        همگان سرد شدند

        نگهی بر دل رنجور من پیر نکردند

        بارخدایا ..

        تو چه زود یارمرا بگرفتی

        ثمراتم رفتند

        گوشه چشمی به خزان

        من بی یار نکردند

        پیرمرد زمزمه ای کرد

        کجایی تو جوانی و جوانی و جوانی

        رعد و برق نعره ای زد

        آسمان گریان شد

        پنجره شاهد باریدن باران شد

        چای تلخش سرد شد

        هیزمش پایان یافت

        صندلی از حرکت باز ایستاد

        پیرمرد تنها خواند

        اگر بار گران بودیم و رفتیم......

        و سکوتی سنگین

        .

        .

        .

        پیرمرد تنها مرد

         آرزو(باران)

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        اعظم گليان ( ماهور )

        ،

        طاها محبی (حزین)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0