سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      روحــــی زلال اندیش اگـــر باشـــد….

      شعری از

      ابراهیم حاج محمدی

      از دفتر عاشقانه ها و عارفانه ها نوع شعر غزل

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۷ تير ۱۳۹۳ ۱۹:۵۶ شماره ثبت ۲۸۱۸۱
        بازدید : ۴۶۳   |    نظرات : ۲۰

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر ابراهیم حاج محمدی

      امروز از نزدیـــک تر تابید ، خورشیـــد انگاری که بو برده ست ، یک عکـــس بر دیوار جا مانده ست
      عکسی که غیرت را رصد می کرد الان هزار افسوس مأیوس است ، از رنگ و رو حالا رها مانده ست
       
      سالوس ها در شهـــر می لولند، ایــــن بوی ، بوی زندگانی نیــست ، جِدّاً نفس در سینه ها حبس است
      شوخـــی ندارد با کســـی اصـــلاً ، مرگ اســـت دستاورد این اوضاع ، دنیاست پاگاهی که وا مانده ست
       
      افســـرده اند از بـــس که بـــاورها، بیــــگانه با خویــــش انــــد یاورهــــا، قحط الرّجال واقعی اینجاست
      مردانگــــی از پای افتــــاده ســــت، زیرا کــــه در بی اعتمــــادی ها، شــــوریـــدگی بی اتّکا مانده سـت
       
      یک جُـــرعه از توحیــــد نوشیـــدند ، برجســـته شد انصـاف انسان ها ، آن روزها ایمـان حلاوت داشت
      حالا ، ولـــی پیداســـت بی تردیـــد، عدل از گـــزند ظلــــم می نالــــد ، از عــــدل تنــها اشتـها مانده ست
       
      یک روز بود این شهــــر پر غوغا ، در کوچــــه هایش نور می رقصید ، پیـدا تر از هر چیـز ایمان بود
      حــالا چـــرا خورشــــید افســــرده ست ؟ پژمرده می تابد خــــدایا ماه ؟ در اشتهــــای اعتـــنا مانده ست
       
      ما رفتـــه ایم از خویش بی تردید ، از خویـــش با تشویش بی تردید ، تشــویشِ بیش از پیش بی تردید
      در ما فقــــط انبوهـــی از اندوه ــ ای کاش بود این روح ها نســــتوه ــ در دل فقـــط آزارهـــا مانده ست
       
      روحــــی زلال اندیش اگـــر باشـــد ، بهتــــر از این هـــا می شود رو کــرد، ترفنــد های بکر شیطان را
      دستی پلید انگار در کار است ، شـب جقّه اش بر عرش خواهد خورد، خورشید اگر در انزوا مانده ست
       
      «أَمَّن يُجِيــــبُ الْمُضْــــطَر»ی جوشــــید ، پیوستـــه از مــا تا بلا دیدیم ، صبر از جمود امّا به تنگ آمد
      «یَا لَیتَنَا کُنَّا مَعَک» گفتـیم ، در خلســــه از ذلّــــت فــــرو رفتیـــم ، عـــزّت فقــــط در کـربلا مانده ست

      بیـــروت با باروت ویـران شد ، مـــا قصّــــه ی هاروت می گفتیم ، جالـــوت هــــا فربه شـــدند از مـــا
      فرتوت تر از ما نمی بینید ، باری ، رمق در تن اگــــر مانـده ست ! مانـده ست امّا نابجا مانده ست

      ج
      ز خـــود چه کس را می فریباندیم ؟ «إیَّاکَ نَعبـــُد» ادّعـــائی بود ، رودست می خـوردیم پی در پی !

      از خود پرستی ها چه بار آمد؟تندیس عشق است این که می بینید،امروز اگر بی دست و پا مانده ست
       
      ۷
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0