اين پنجره چرا به درت وا نميشود
در قلب _خسته ام گذراما نميشود
ميداني با توام كه ز من ميگذري
بنشين كه راز_تو دگرحاشا نميشود
نصف از دو نيمه سيبم كه كرم خورد
تا نصف_ ديگرم كه معما نميشود
اين بي كسي كه من از چشمان _تو كشم
بر ديدگان _ خسته ام,لا لا نمي شود
پاييزهاي _برگ _نگاه _تو ,عالمي است
بر صفحه_ ترك زده ام جا نميشود
يك عمر بگذرد برايم همين بس است
بين من و شما "و" ات "يا "نميشود