گوش کن !
ترانه های من،
ترانه های روزگار جاری است
مرغ شب،
نشسته بر فراز دُرِّ آسمان
باز کن دو چشم خویش
دیگر این زمان،
نه وقت بازی است
دین و باور من و تو را
روبهانِ حیله گر ربوده اند
حَنجرِ پر از شکوهِ عشق را
خنجر هوس
به تیغِ تیزِِ خود بریده است
باز کن دو چشم خویش
دیگر این زمان،
نه وقت بازی است
گرگ پیر حیله گر
به قصدِ بَرده کردنِ من و تو آمد ست
برده نه!!
به قصد بَنده کردن ِ من و تو آمد ست
وقت رقص ِ خوکها رسیده است
باز کن دو چشم خویش
دیگر این زمان،
نه وقت بازی است
گردشِ شماره ها و بازی و بهانه را
بس کن و
دوباره عظم رفتن از حصار کن
باز هم نظاره کن
باز هم نظاره کن
دست گرگ حیله گر
به رنگ و بوی آدمی درآمده
وقت و فرصتِ نظاره هم تمام شد
عمر مانده هم به سر رسیده است
فرصتی برای وا نمودنِ دو چشم هم نمانده است
باز هم به پای خود بِخیز
بازهم دو باره عظم رفتن از حصار کن
بند دل به بند گرگ حیله گر نبند
آرزو به عمقِ دره های تیرگی نبند
بال و پر گشا
به اوج آسمان روانه شو
دل
به دانه هایِ خوش خوراکِ بی ثمر نبند
جای تو
فراز آسمان روشن است
پاره کن دلِ سیاه ابرِِ تیره را
باز کن دو چشم خویش
باز کن دو چشم خویش
باز کن دو چشم خویش