چگونه؟؟؟؟؟

چگونه خنکهای باور خیالم را به سوی تو سوق ندهم

تویی که تمام هستی و نیستی مرا به  خلسه باخود بودن برده ای

چگونه فراموشت کنم ؟؟؟

چگونه گوش به حرفت دهم که گفتی فراموشم کن!!!

مگگر تو فراموش شدنی هستی؟؟؟؟

گفته بودی خاطراتم را بسوزان و

من تصمیم گرفتم هر آنچه را که بوی تو را میداد بسوزانم

غافل تن خودم هم آتش گرفت!!!!

چون هر روز در خیال آغوش مهرت جایگاه تنهایی هایم بود!

تو مگر همان نبودی که در زمستان بی کسی

بهار عاشقی را برایم به ارمغان آوردی؟!!

چگونه تو را به وادی فراموشی بفرستم!!

کسی که...

هیچ نمی گویم ،کلمات در برابر توصیف تو لایق نیستند.

فقط می گویم:

کاش که دوباره بودی...

کاش بودی....