وحشی تر از وحشی و وحشی تر از این شب
من هستم و تنهایی و تنهایی و تب
یک استکان از حسِ دستانت برایم
کافیست تا از این تبِ وحشی در آیم
یک حسِ بی پایان پر از بغض و ترانه
یک اتفاقِ ساده را کردن بهانه
یک اتفاق ساده مثل بوسه ای گرم
گرمای بی حد در میان بالشی نرم
حس پریدن از لبِ دیوارِ شادی
هی بوسه دادن، هی گرفتن، غیر عادی
آزادی از زندانِ دوری ،خوب نزدیک
معنای باهم بودن و یک لحظه شیک
یک طعم شیرین از لبت ،آهسته خوردن
یک لحظه در آغوشِ گرمت،ناز، مردن
هی لمس کردن دستهایت را برایِ...
هی گوشه ذهنم شدن تصویرهایِ...
زیبا تداعی کردنِ آن روزهایِ...
هی پنجره دیدن ،در این دیوارهایِ...
دوری که ما را کرده از هم دور هی دور
حسی که من را تا صبوری کرده مجبور
حسی که من را برده تا مرز توهم
بوییدنت در کُرت های زرد گندم
آن حسِ وحشتناکِ آرامش که در من
می ریزد و من می شوم اینبار یک زن
من می شوم یک زن پر از درک و لطافت
دیگر مهم هم نیست حتی این مسافت
هی می شوم با تو دوباره جمع و منها
هی می شوم تقسیم بر این حس زیبا
هی می شوم ضرب و دوباره با تو تقسیم
حس می کنم با هم میان فازِ رقصیم
حس می کنم حتی نباشی گرمِ گرمم
با تو میان بالشی ،زیبا و نرمم