سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      عشق یک طرفه /داستان کوتاه/ مهرگان
      ارسال شده توسط

      سعید مطوری (مهرگان)

      در تاریخ : پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰ ۰۹:۰۵
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۶۴۹ | نظرات : ۵

                                                                     يا لطيف

                                                                  عشق يك طرفه

      ناهيد دختري 22 ساله،شاداب،زيبا وخند رو با هوشي سرشار در كنار خانواده اي تحصيل كرده زندگي ميكند،پدر مهندس شيمي ومادر استاد دانشگاه وبرادري دارد چهارده ساله به نام نيما ،آنها در شيراز شهر عشق وشعر زندگي ميكنند.

      ناهيد سال چهارم پزشكي در دانشگاه شهيد بهشتي شيراز است ودر فكر اين است در آينده تخصص خود را در رشته جراحي قلب بگيرد، او در دانشگاه محبوب هم كلاسي هاي خود است چون دختري زيبا و خنده رو ومهربان است ،او بهترين گزينه براي هر پسري است كه آرزوي ازداوجي موفق دارد،خيلي ها در مسيرش قرار گرفتند از فاميل ودوست و آشنا وغيره اما او پاسخش منفي بود وبه هدف خود فكر مي كرد ، در راهش نيز تلاش زيادي داشت.

      پروانه دوست صميمي او دختري عاشق پيشه است كه مدام براي ناهيد از اشعاري كه سروده بود مي خواند ونا هيد با خنده به او مي گفت:
      -    دختر برو فكر نون باش كه خربزه آب است،دختر به فكر درست باش براي عاشقي وعشقي موفق فرصت هست،به اميد خدا هر وقت عروسي كردي بعد عاشق بشو،دوست عزيز من...
      -    وا  ناهيد توديگه نوبري مگر ميشه بدون عشق ازدواج كرد؟!!!
      -    بله چرا نميشه ،خوبم ميشه وبهتره چون معلوم نيست به معشوقت برسي وبعد در آينده مشكل برات پيش مياد،همون بهتر كه به فكر درست باشي پروانه ي خوشكلم...

      ناهيد آنقدر به فكر درس بود كه هيچ گاه متوجه ي چشماني مشتاق و غمگين بهرام همكلاسي خود نمي شد، او پسري كم رو وتودار بود ، خانواده اش در بوشهر زندگي مي كردند ، پوستي روشن و چشماني آبي  به رنگ دريا داشت با موهايي خرمايي و دوستانش هميشه به او مي گفتند:
      -    بهرام به تو نمي آيد اهل بوشهر باشي تو  در خارج بدنيا نيامدي ،شايد در بيمارستان تو را جابجا به پدر ومادرت دادن وكلي مي خنديدند...
      -    امان از دست فضولي شما ،بدانيد پسر حلال زاده روي دايش ميره ومنم روي دايي ام رفتم كه در كانادا زندگي ميكند وخوش تيپي من از وراثت اوست وراستش مادر زياد روي من ميوه ي بِه خورد وپوستم شفاف تر در آمد ...

      وهمه با هم خنديدن در اين هنگام يكي از پسرها كه سبزه تيره بود با خنده گفت:

      -    پس بفرما مادرم روي من زغال خورده كه ما چنين تيره در آمديم...
      در اين هنگام همه زدند باز زير خنده ولي بلندتر...

      بهرام با زيبايي خود نيز آرزوي هر دختر بود چون علاوه بر زيبايي آقا دكتر آينده نيز بود ودر مسيرش نيز دختران زيادي قرار داشتند و او نيزرد به سينه ي همه زده بود واكنون عاشق ناهيد شده بود .،عشق در وحدانيت است كه ثابت مي شود، او هيچ گاه درد عشق خود را براي كسي تعريف نكرده بود وتنها كسي كه نگاه عشق او را ميفهميد ،پروانه  بود،او نگاه عاشق را خوب تشخيص ميداد چون با عشق بيگانه نبود،و بارها ميخواست به ناهيد بگويد ولي مي ترسيد ومنتظر بود اين عشق شعله ور تر شود تا شايد بهرام دهان بگشايد ولي بهرام اهل اين حرفها نبود.

      شب بدون ماه با سوگواري ستارگان در حال گذر وبهرام تنها در كنار پنجره اي بسته نشسته ،در حال گفتگو ي خيالي با معشوق خود ناهيد بود.

      به نرگس چشمانت

      وشقايق لبانت

      اسير زنجير گيسوانت هستم

      ونسيم بوي تورا

      در شب بي ماه من مي آورد

      آه ناهيدم با نگاهي مرا

       به ميهماني لحظه هاي شيرين ببر

       و پنجره را

       بگشاي تا نفسهايم

       بر شيشه ي پنجره بسته

       بخار نگيرد

       وبه تو برسد

       گرمي نفسهاي عشق من

      آه ماه من شب بي تو چه تنهاست

       حتي با بيكران ستاره هايش...

      در اين هنگام چشمان آبي بهرام موج اشك شد واز گونه هايش گذشته بر كنار پنجره ي بسته ريخت،چه سخت است عشقي يك طرفه ، مانند قايقي در درياي طوفاني مي ماند كه ساحلي برايش نيست در آن آرام بگيرد.

      پروانه متوجه سوختن شمع وجود بهرام بود ودلش سوخت وبا خود تصميم گرفت هر طور شده ماجرا را به ناهيد بگويد چون بي خيالي ناهيد به اين عشق پاك او را داشت كلافه ميكرد.، او با لبخندي به طرف ناهيد رفت وگفت:

      -    به به خانوم خانوما ،دكتر جراح قلب آينده،آخ...آخ قلبم تورو خدا دكتر يك تومور عشق دارم توروخدا درش بيار داره منو مي كشه...
      -    دختر تو كي ميخواي دست از اين بچه بازي ها دربياري،عشق وعاشقي نشد كار برو فكر درست باش
      -    ميدوني ناهيد من هم عشق خودم داره منو مي سوزونه وهم سوختن كسي ديگه داره دل منو مي سوزونه
      -    نه خير مثل اينكه  جدي شد بايد آتش نشاني خبر كنم
      -    آتش نشاني كدومه ،عاشق رو درياب
      -    خوب حالا ميشه بگي منظور شما چيه ؟آخه كمي بيشتر مشكوك ميزني
      -    شما...شما
      -    شما چي؟دختر چرا لال موني گرفتي
      -    شما بايد به بهرام توجه كني
      -    بهرام!!! او ديگه كيه وچرا من بايد به او توجه كنم؟!!!دختره ي ديونه تو عاشقي من بايد توجه كنم ،بازم شوخي تو گل انداخت.
      -    من اينو جدي گفتم ،بهرام همكلاسي ما عاشق توست ومن از نگاهش فهميدم ولي چون كم رو ست تا به حال چيزي نگفته وتوهم ماشالله فكرت همه متوجه درسه
      -    پروانه اين چه حرفيه
      -    واقعا جدي ميگم
      -    نه...من هيچ وقت فكرش را نمي كردم ونخواهم كرد واگر حرفي به شما زده برو به او بگو من به هيچ پسري فكر نميكنم چون تحصيلم مهم تره.
      -    او به من چيزي نگفته من از نگاهش فهميدم.
      -    پس به شما هم ميگم اگر منو دوست داري وميخواي دوستي مون برقرار باشه ديگه حق نداري از اين حرفا بزني.
      -    باشه چشم خفه ميشم،خوبه
       در اين هنگام پروانه به سرعت حركت كرد و از ناهيد دور شد وناهيد فرياد زد
      -    پروانه...پروانه  عجب دختر حساسي هستي مگه من به شما چي گفتم ؟همه اش تقصير اين شعرها وعشقي كه روح تورو حساس كرده وايسا ديگه .
      در اين هنگام به او رسيد و اورا در اغوش گرفت وگفت:
      -    ببخشيد بخدا قصدم ناراحتي شما نبود ميدوني ، چقدر دوست دارم،منو ببخش وبه من حق بده.
      -    اشكال نداره قربونت برم منم مقصرم كه براي آينده ات تصميم گرفتم چون خودت دختر عاقلي هستي و من زياد احساساتي شدم
      هردو با شادي سر كلاس رفتند .
      از آن روز به بعد ناهيد با نگاهي تند به بهرام فهماند، او را دوست ندارد وبهتر است به او فكر نكند،اين نگاه ها مانند خنجري بر قلب بهرام فرود مي آمدوتا اعماق جانش را مي سوزاند واراده اش را سست تر كرد طوري كه ديگر ترسید به ناهيد بگويد،دوستت دارم.

      ناهيد اكنون متخصص جراح قلب است ودر بيمارستاني خوب در شيراز مشغول كار است او با مهرباني و تخصص خوبي كه دارد  از محبوبيت خوبي برخوردار شده طوري كه بيشتر وقتش پر است چه در مطب وچه گاهي در بيمارستانهاي ديگر ،رئيس بيمارستاني كه بيشتر وقتش را در آن ميگذراند از او خواستگاري كرده است و ناهيد نيز او را پسنديده ودر حال انجام مراسم عروسي هستند.

      بهرام نيزمتخصص اطفال شده است ودر بيمارستاني در بوشهر ودر مطب خود در همان شهرنيز مشغول است ،وقتي ماجراي ناهيد و خواستگاري از او را شنيد خيلي غمگين شد چون او هنوز اميد داشت به ناهيد برسد ولي بعد از اين ماجرا با خود گفت:
      \"اين عشق يك طرفه چقدر مرا رنج داد وميدهد ونميدانم تا چه وقت مي توانم آنرا فراموش كنم\"

      پروانه نيز بعد از شكست در عشق اولش كه با بي وفايي معشوق دنبال بود با مرد تاجري عروسي كرد ،او نيز متخصص زن وزايمان است وهرچند از نظر اقتصادي وضع زندگيش خوب است اما هميشه با خود مي گويد:
      \"اي كاش گوهر عشق را در دل چون ناهيد پنهان ميكردم وبعد از ازدواج بيرونش مي آوردم تا اين همه درد ورنج نمي كشيدم\"...

      پايان

      سعید مطوری /مهرگان

      از سری داستانهای کوتاه



      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۶۴۸ در تاریخ پنجشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۰ ۰۹:۰۵ در سایت شعر ناب ثبت گردید
      ۰ شاعر این مطلب را خوانده اند

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0