سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
    29 شوال 1445
      Tuesday 7 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۸ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        حیــــــــــــرون
        ارسال شده توسط

        مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)

        در تاریخ : شنبه ۲۷ تير ۱۳۹۴ ۰۴:۰۳
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۷۹ | نظرات : ۱۲

        کنار دیوار ایستاده بود،نشسته بود،شایدم.......خودش هم نمی فهمید.
        دنبالش تمام روز زور زده بود ، عرق ریخته بود اما تنها تنهایی نصیبش شده بود و بس .آخرین توده دود سیگار رو هم از حلقش بیرون داد ، کلید انداخت ، هیچکس منتظرش نبود ، خونه سوت وکور ...مثل قبر .
        رو پا بند نبود خزید تو سایه دیوار اما مگه گرما امون میداد ، به هر فلاکتی بود خودش رو رسوند داخل خونه ،تکیه کرد به پشتی و زل زد به خیال . صدای شیرین همش توی گوشش بود:
        _تو که عاشقش بودی چرا منو دنبال خودت تا اینجا کشوندی ؟ من تو این زندگی چیکاره ام ... هان؟
        دستش رفت رو قفسه سینه اش ... یاد شیرین که می افتاد تیر می کشید قلب لاکردار .خنده سردی نشست رو لبهاش و صداش پیچید تو ی فضای تاریک خونه :
        -خوشی پر 
        دوباره خواب ، دوباره سستی تمام وجودش و گرفته بود . رخوت انگاری که شده راننده رالی توی بیابون سوار به یه جیپ صحــــــــرا روی جاده های آسفالت ذهنش که ماسه پاشیده بودن هی تیکاف میکشید ، باید فرار میکرد ...باید می دوید.
        «دویدن» .... چقدر آشنا بود این کلمه ، عاشق دویدن بود ، استادی بود توی دومیدانی ، احساس سرما می کرد ، غرق عرق بود ، دراز کشید کنار چراغ علاءالدین ، باخودش گفت :
        _بیخیال ... نفسش نیس
        راست میگفت دیگه براش نفسی نمونده بود ، اون نفسش و داده بود به رفیق نا رفیق و کام عمیق ، چشماش و بسته بود ، یاد غروب روزی افتاد که بارفقا رفتند تا تاریکی ته کوچه........ به خیالشون ته دنیاست، غرق شدند تو خوشی ..... به خیالشون خوشی.
        زل زده بود به ساقه درخت ، آروم آروم نگاهش و برد تا به زمین رسید... دیگه چیزی نبود غیر از خاک ، می خواست ببینه .... ریشه درخت و میگم ، پلک نمی زد ، یهو صدایی میخکوبش کرد :
        _ ضیــــــــــــاء ..؟چیکار میکنی ؟
        _هاااااااااان.... به تو چه ؟ میخوام ریشه این درخت و ببینم ..... مشکلیه؟
        _ با حالی که تو داری چه مشکلی دادا ... حتمأ می بینی . سری تکون داد و رفت .
        سراسیمه از خواب پرید ، چهار زانو نشست  خیره شد به آتیش چراغ ، فهمید که آتیش زد به خرمن زندگیش ، به دور و بر نگاهی کرد تنها بود تنهای تنها .
        زد زیر گریه ، صداش گرفته بود ، با همون صدای گرفته داد زد :
        _ شیرین ......شیرین
        حالا دیگه صداش بلندتر هم شده بود وقتی جوابی نشنید ، با ناله خودش جواب داد :
        _ ای بیچاره شیرین ..... ای بیچاره من ..... خسته شدم به خدا ..... خسته ، فکری به سرش زد ، اشکاش و پاک کرد  و بلند شد رفت سراغ گنجه ، بازش کرد دستی کشید به لباسهاش ، خیلی وقت بود دیگه کسی اون لیاسهارو تو تن ضیـــــــــــــاء ندیده بود ، با خودش گفت: 
        _ دیگه بسه .... فرار نه ، جنگ 
        باید می جنگید ، باید می دوید ، ایستادن برای او یعنی مرگ ، اصلأ سکون یعنی مرگ .
        تصمیمش و گرفته بود ، به خاطر همه اونهایی دوستشون داشت و دوستش داشتند .... رو کرد به آسمون ، دستاش و بالا گرفت:
        _حیــــــــــــــــــرونم اوس کریم ، کمکم کن 
        رفت ، باید می رفت ، راه رفته رو باید رفت
                                                                                                                                    مسیح
         

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۵۸۵۵ در تاریخ شنبه ۲۷ تير ۱۳۹۴ ۰۴:۰۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0