سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      بهای عشق(خاطره)
      ارسال شده توسط

      منصور دادمند

      در تاریخ : چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۱۴:۲۹
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۰۴ | نظرات : ۵

      با اصابت تیربه گیجگاهم چند روز درکما بودم پشت سرم سر شده بود و به طرفهای دیگر بدنم نمی توانستم بخوابم آمپول مورفین هم دردم را تسکین نمی داد امکان اینکه هر دو چشمم از دست بدم زیاد بوداهمیتی نداشت هر چه از دوست رسد نیکوست وقتی با ترکش تیر تانک در عملیات کربلای 5 مجروح شده بودم وانگشتم قطع شده بود و پشت دستم آسیب دیده بود در بیمارستان طالقانی دکتر دستم را پانسمان میکرد دکتر به من میگفت  چرا داد نمی زنی مگر عصب نداری من گفتم می تر سم ناراحت شویداما حالا در مقابل درد کم آورده بودم سعی کردم راه بروم تا خسته شوم شاید خستگی دردم را سبک کنه یا مسکن ها تاثیرش بیشتر بشن تنها سلاح دردم اشک و دعای کمیلی بود که حفظ بودم به خدا گفتم برای کدام دردم شکوه و شکایت کنم از درد سرم یا از غم تنهایی و بیکسی اشکها بود با ناله خاموشم جاری میشد شب بود بیمارها در بیمارستان طرفه خوابیده بودند و من آزارم به کسی نرفته بود و نخواستم با فریادم باعث زحمت کسی بشوم آرزوی فریاد زدن داشتم شا ید با فریادم خدا دلش برای من به رحم می آمد وقتی به شیشه رو به خیابان نگاه کردم و میدیدم ماشین ها با فریادازجلو من رد میشن بیشتر غمم میگرفت فکر جنون آسایی به ذهنم رسید به خدا گفتم یا دردم تسکین میدی و یا مجبورم خودم را به شیشه درب رو به خیابان بزنم و جلو ماشین ها پرت کنم لحظه ای به سکوت نشستم همینطور که سرم را از میان دو دستم رها کردم وبه نورچراغ سالن نگاه کردم دردم تسکین پیدا کرد وتوانستم بعد از مدتی یک خواب راحت بکنم اما احساس بدی داشتم با تخلیه یک چشمم دیگر درد از من رفته بود وباز زبان من آفت عشقم شد بعدا من فهمیدم چگونه درد رابه مهر و خوشی تبدیل کنم

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۷۲۹ در تاریخ چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۱۴:۲۹ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0