سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 1 خرداد 1403
  • روز بهره‌وري و بهينه‌سازي مصرف
  • روز بزرگداشت ملاصدرا، صدرالمتألهين
  • آغاز محاصرة اقتصادي جمهوري اسلامي ايران توسط آمريكا، 1359 هـ ش
14 ذو القعدة 1445
    Tuesday 21 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      سه شنبه ۱ خرداد

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      یادداشتهای یک د یوانه
      ارسال شده توسط

      نرگس پاییزی

      در تاریخ : يکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۳۴
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۷۱۰ | نظرات : ۱۷

      یه مدتی بود که دیگه با من حرف نمی زدی!
      می گفتن با مصرف قرص ها کم کم از دستت خلاص می شم و به زندگی عادی بر میگردم.چند بار اول که به سرم شوک وارد کردند حضورت کم رنگ تر شد.
      روانشناس بیمارستان که مردی میانسال بود ومدام موهای کنار گوشش را می کند به من گفت:دخترم بپذیر که بیماری تا بتونم بهت کمک کنم.من هم پذیرفتم و اون لبخند زد.حاصل این پذیرش دروغین افزایش فاصله زمانی شوکها بود!
      لعیا بهم یاد داد چطور قرصها رو زیر زبان نگه دارم و قورت ندم.من هم در ازا به او فلوت زدن را یاد دادم.
      تو تمام این سالها مامان بابا مدام بخاطر حرف زدن با تو سرزنشم میکردن و می گفتن توهم داری!من که می دونم حسودیشون میشد.همه حسودیشون میشه حتی پزشکها و پرستارای اینجا.اونا حتی نمیدونن معنای عشق چیه؟!
      وقتی دوباره برگشتی پیشم قسم خوردم به کسی نشونت ندم.خیلی تلاش کردم کسی نفهمه بهم سر می زنی و گاهی یواشکی از تو تلویزیون باهام ارتباط برقرار می کنی!
      اما خب...یه عاشق نمیتونه حرفهای دلش رو پنهان کنه.اصلا تقصیر تو شد که بهم گفتی نگهبان رو خفه کنم و با هم فرار کنیم.خودتم خوب میدونستی که نمیتونم بهت نه بگم!شاید اگر اون روز این کار رو نمیکردم الان تو این اتاق زندانیم نمیکردند!
      این روزها مدام بهم آمپول میزنند و تا قرصهام رو قورت ندادم از کنارم تکون نمیخورند لعنتیها...اما حضور تو عجیب ماندگار شده.هر بار که چشم باز میکنم کنارمی...پر رنگ تر از قبل.قرصهاشون دیگه روی من اثری نداره...
      حالا باورت شد چقدر دوستت دارم؟!

      نرگس ـ یادداشتهای یک دیوانه

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۲۸۹ در تاریخ يکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۲ ۰۲:۳۴ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0