سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 24 ارديبهشت 1403
  • لغو امتياز تنباكو به فتواي آيت الله ميرزا حسن شيرازي، 1270 هـ ش
6 ذو القعدة 1445
    Monday 13 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      دوشنبه ۲۴ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      یلدای من - مسافر خیال 12
      ارسال شده توسط

      حسین وفا (آسمان آبی)

      در تاریخ : چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۲ ۰۳:۲۳
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۴۰۳ | نظرات : ۵

      بنام خدا
       مطلب شماره 15: یلدای من – مسافر خیال 12
      **************************
      دائم به خودم میگفتم حتما آن صحبتها و تماسها یک خواب بوده است . چطور ممکن بود نازنین به همین راحتی آمادۀ دل کندن شده باشد ...
      و هر روز منتظر بودم یک نفر تماس بگیرد و بگوید همۀ اینها یک شوخی
      بود ...
      حتی تصور نازنین در زندگی یک نفر دیگر ، دیوانه کننده بود چه برسد
      به دیدن آن
      شب و روز به سختی و در بیقراری سپری می شد .
      یک ماه از آن تماس گذشت و در آستانۀ شب یلدا  قرار گرفتیم .
      آن وقتها که نازنین  به دانشگاه می رفت ، دو بار در آستانۀ شب یلدا او
      را از ارومیه برگردانده بودم و خاطرات فراموش نشدنی از آن ایام داشتم .
       تلالو دریا و ساحل آن و مسیر زیبای دریاچه وشناورها و ساحل کوهستانی
      جزیره اسلامی در حالیکه با نازنین همراه و همسفر بودم ، مانند رویایی
      مسحور کننده ، همیشه در برابر چشمانم نقش می بست ...
      اما در یلدای امسال ...
       *******************
      یک روز مانده به شب یلدا گوشی خانه زنگ خورد . فروغ خانم بود .
      از من و مادرم احوالپرسی کردو از وضع خودشان گفت .
      گفت که در این دو سال هیچ وقت نتوانسته است با محیط آنجا انس
      بگیرد  و همیشه در تنهایی خودش به سر برده است .
      از نازنین گفت که او هم روزهای سختی را گذرانده و نبودن شرایط
      مطلوب و دلخواهش روی روح و روان او  تاثیر زیادی گذاشته است .
      از خواستگار او حرف زد که مورد علاقۀ آقای بهراد است . بهراد با تاکید زیادی توانسته بود نازنین را متقاعد کند تا به او فکر کند .
      فروغ خانم توضیح داد که نازنین در طی این مدت از تنهایی و فرو رفتن
      در خاطرات و خلوت خودش دچار آسیب روحی شده  و حال مناسبی
      ندارد و برای فرار از این تنهایی مجبور شده به خواستگارش نظر مثبت نشان بدهد .
      فروغ خانم بعد از مکثی کوتاه گفت :« حسین ... یه خواهشی ازت دارم ...»
      همیشه او را مثل مادرم دوست داشتم . گفتم :
      « خواهش چیه . شما امر بفرمایید »
      گفت :« حسین من میدونم تو الان خیلی ناراحتی ولی خودتم میدونی
      که خیلی وقتا ما به اون چیزی که میخواهیم نمیرسیم و بخش بزرگی از
      زندگیمون رو ناکامیها و غمها و حسرتها پر کرده اند.
      من خودم در جوانی دختری بودم پر از شور و احساس . میگفتم
      زندگیمو با عشق خواهم ساخت . میگفتم هیچی نمیخوام غیر از
      عشق و محبت  ... اما .. قسمت بهراد شدم . کسی که مثل یک
      صحرای برهوته ... درست نقطۀ مخالف من . دریغ از ذره ای احساس .
      باورت میشه حسین ... من تمام عمرم در حسرت عشق موندم!!  ...
      فروغ خانم بدجور حالش گرفته بود . مکثی کرد و ادامه داد:
      بعد که پسرم رو از آب و گل گرفتم ، اونم راه خودشو کشید و رفت ...
      حسین ... باور کن خیلیا تو زندگیشون به این سرنوشت دچار میشن .
      نه من اولی بودم و نه تو آخری ... اما اینو بدون تو همیشه پسر منی ...
      چه با نازنین و چه بی نازنین ... »
      حرفهای فروغ خانم چشمانم را ........
       او ادامه داد : « نمیدونم چه حکمتی بوده که کار شما گره خورد . ولی
      حسین جان یه خواهش ازت دارم ... برای نازنین آرزوی خوشبختی کن ...
      دلتو ازش صاف کن ... مبادا ازش کینه نگهداری ...  می دونم همچین آدمی
      نیستی . می دونم خواستۀ من زیادیه ... ولی براش دعا کن . از خدا بخواه
      خوشبختش کنه و به آرزوهاش برسه ... خواهش میکنم دعاش کن ...»
       
      دیگر از جاری شدن اشکهایم واهمه ای نداشتم و با همان حال گفتم :
      « چشم فروغ خانم ... براش آرزوی خوشبختی میکنم ... امیدوارم هرکجا که هست خونه اش آباد و دلش شاد باشه ...»
      فروغ خانم گفت :« قربانت حسین جان  ... شرمندتم ...»
      خداحافظی کردیم ...
      کلام مادرانۀ فروغ خانم هرچه خشم و عصبانیت و کلافگی در وجودم بود ، تخلیه کرد . و جای آن را حس کشندۀ تهی بودن فرا گرفت .
      شانه هایم زیر بار این رنج و اندوه در حال خرد شدن بود اما در نهایت
      پاکباختگی و بدون هیچ توقعی ، برای نازنین آرزوی خوشبختی و کامیابی
      کردم
      بدون هیچ  خشم و حسادتی ... 
      آن شب بیداری غریبانه ای تا صبح داشتم
      پایان قسمت دوازدهم  .......  ( ادامه دارد )
      //////////////////////////
      ای که هجرت خاطرم ازرده کرده    
      روزگارم تا ابـد افـسرده کـرده
       هر کجــایی آسمـانت دُر نشـان باد   
      آرزوهــا و  امیــدت گل فشــان بـاد
      ای بـهــار  دلــربای  بـاغ  و  بستـان   
      خـانـه ات آکنــده باشـد از گلستان
      من کنون یک شاخۀ خشکیده هستم     
      خـالـی از هـر آرزویـی مانده دستم        
      شیشه ای بودم که باسنگت شکستم 
      بیخیال از این شکستم،بت پرستم
      سنـگ تو  اکنون شده همخـانه من     
      همنشین و مـونس غـمـخـانه من

        چند بیت از شعر « سنگ و شیشه » سرودۀ خودم 

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۶۷۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۲ ۰۳:۲۳ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0