سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 8 ارديبهشت 1403
    19 شوال 1445
      Saturday 27 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        شنبه ۸ ارديبهشت

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        مثنوی سوگ سارای مغان
        ارسال شده توسط

        حورالعین اوجاقی

        در تاریخ : چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ ۱۷:۰۲
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۷۰۳ | نظرات : ۴

        ظاهر بسیار ساده ی این فلکولور زیبا در شاخه ی ادبیات توجه کمتری را به خود جلب کرده

        اتفاق در دوره ی خانها و ارباب ها روی میدهد ولی در هیچ جا اشاره ای به نام و نشان خان

        نشده است سارا قهرمان این حماسه ی عاشقانه در رودخانه غرق میشود .و در ابهام است که خود تصمیم میگیرد یا پدر اورا غرق می کند وباز معلوم نیست کدام رود سارا را می بلعد ؟ آرپا چای ؟ ارس ؟یا بالیقلی چای ؟ آیا این گسترش ظلم را در آن خطه در زمان تسلط اربابها بر جان ومال نشان میدهد ؟ و خروش  ازظلم اجتماعی است ؟یا ریشه در فرهنگ  عرفانی خلق مادارد و سارا نماد عاشق است و خان چوپان معشوقی آرمیده در ییلاق و بی خبر از آنچه بر عاشق میگذرد در آنصورت زن در فرهنگ آذری نقشی دگر گونه دارد و سلطان به عنوان پدر سارا نگهبان عشق، کمک میکند تا سارا در سیل رها شود و به معشوق خود خیانت نکند و جالب توجه اینکه فولکلور سارا بصورت ترانه ای مرثیه گونه سروده شده از قول سلطان است که می گوید به خان چوپان بگویید که به مغان بر نگردد که خون نا حق سارا دامنش را خواهد گرفت با جلب توجه عزیزان خواننده به متن این فلکلور سعی کردم حکایتی بر گرفته از این را بصورت مثنوی تقدیم کنم با توجه به اینکه سعی کردم از طولانی شدن شعر تا آنجا که میتوانم خودداری کنم. از وزن جدیدی در این مثنوی استفاده کردم که البته این شعر را در چندقسمت تقدیم عزیزان خواهم کرد.

        نگاهی به فولکلور سارا:

         گئدین دئین خان چوبانا

        گلمه سین بو ایل مغانا

        گلسه قالار نا حق قانا

        آپاردی سئللر سارا نی

        بیر اوجا بویلو بالانی

         سارا میزی آییر دیلار

        بیزی غمله دویور دیلار

        هر یئتنی سویور دیلار

        آپار دی سئللر سارانی

        بیر قارا ساچلی بالانی

         آراز چایی آشدی داشدی

        سئل سارا نی گوتدی قاشدی

        سارا گوزل قلم قاشدی

        آپاردی سئللر سارانی

        او قارا تئللی بالانی

         گلدی آراز داشا، داشا

        جانیم قوربان قلم قاشا

        اوغلان الین چیخدی بوشا

        آپاردی سئللر سارا نی

        بیر قارا گوزلو بالانی

        نمیدانم چگونه خوانده عاشق قصه ی پر رمز سارا را

        چگونه می نوازد روی سیم ساز خود مضراب غمها را

        نمیدانم ز عشق نالان شده عاشق و یااز جبر ظالمها

        ولی دانم که آوازش کشد من را به شهر اوج بابک ها

        سوگ سارا

        پیر مرد قصه گو از یک حماسه قصه می سازد

        نغمه ای از سوگ سارا در دل شب می نوازد

        عاشقانه ساز را بر قاب سینه می فشارد

        با شکایت از زمانه یک به یک غم می شمارد

        می کشانـَد قصه را تا شهر بابک مهد آتش

        دشت سر سبز مغان و کوههای بی مثالش

        جنگل و دشت و دمن ها و گریزان آهوانش

        ایلها و ُمردم پاک وُ غیور وُجاودانه نغمه هایش

        ـــــــــــــــــــــــ

        رود پر آب ارس دارد نفیر از ظالمان

        آب !نه! خون دل کهسار بر پیکرروان

        بر لبش یک کلبه ای بر پا ز عشق عاشقان

        کلبه ای از خشت غم ، آبی روان از دیدگان

        کلبه ای یا تاج عشقی بر سر دشت مغان

        می درخشد چون نگینی از وفای عاشقان

        گوهر این تاج سارا پرتوش راز وفا

        می چکد از ساز عاشق قصه ی دشت صفا

        قصه گو از کلبه می گوید و بیداد زمانه

        فاش می گوید چه آمد بر سر ماه مغانه

        می زند مضراب غم بر ساز و آواز چکامه

        از تن تب دار مادر می کند آغاز نامه                 

        تا لهیب غم کند در قلب سلطان آشیانه

        لرزش ساز و صدایش بغض دارد از زمانه

        می برد ما را درون کلبه ی محزون و خانه

        آه و نفرین بر تباهی،می خمد رعنای مادر

        می گدازد تب شبانگه نر گس مینای مادر

        زمهریر سرد دی هست و خزان غنچه ها

        آه های سردسلطان و سکوت لحظه ها

        عمر گلنار است کوته ، ابر میبارد زغم

         آسمان در قلب سلطان باغ می کارد زغم 


        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۸۵ در تاریخ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ ۱۷:۰۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید
        ۱ شاعر این مطلب را خوانده اند

        هادی طارمی

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0