سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 10 ارديبهشت 1403
  • روز ملي خليج فارس
  • آغاز عمليات بيت المقدس، 1361 هـ‌.ش
21 شوال 1445
  • فتح اندلس به دست مسلمانان، 92 هـ ق
Monday 29 Apr 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    دوشنبه ۱۰ ارديبهشت

    پست های وبلاگ

    شعرناب
    ماهیت ذهن وبصیرت در انسان
    ارسال شده توسط

    اصغر ناظمی

    در تاریخ : چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۴۲
    موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۳۵۵ | نظرات : ۱۸

    موضوعی که از گذشته تا امروز در عرفان مطرح بوده ، عقل و عشق در آدمی ست که همواره عقل و عشق در مقابل هم قرار گرفته اند ، هر جا و در هر زمانی که صحبت از عقل و استدلال میشود ، صحبت کردن از عشق امری نا مربوط تلقی می شود ، و هنگامی که از عشق سخن می گوییم .،صحبت از عقل و برهان و استدلال جایگاهی ندارد.

    حضرت مو لانا از آن دسته از عرفا میباشد که عشق را برای حرکت لازم و برای کل مسیر تا رسیدن به معشوق کافی میداند و مولانا بر این عقیده است که عشق بهترین مرکب است که سوار خود را تا سر منزل مقصود به سلامت خواهد رسانید.

    حضرت مولانا ضعف عقل و استدلال عقلی را این چنین بیان میکند .
    پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
    شیخ رومی در بیت فوق استدلال کنندگان و استدلال کردن را به پاهای چوبی تشبیه میکند ،که بسیار ضربه پذیر و شکننده می باشد .

    عشق آمد، عقل از آن آواره شد صبح آمد،شمع از او بیچاره شد
    در بیت فوق حضرت مولانا عقل را به شمع و عشق را به صبح تشبیه کرده است ، و این گونه بیان میکند که با آمدن عشق ،عقل دیگر مورد توجه نیست و به شدت گوشه گیر می شود ، هم چنانکه با آمدن صبح و نورانیت روز هیچ اعتنایی به شمع نمی شود،مولانا با این تشبیه عظمت عشق و حقارت عقل را بیان می کند، هنگامی که قصد حرکت با عقل داریم ، هم چون کسی می مانیم که با گر فتن شمع در دست قصد حرکت در تاریکی را داریم و شمع نیز فقط میتواند جلوی پای رهرو را روشنی بخشد .که چه بسا در تاریکی سالک به دلیل تاریکی و ضعف نور شمع ،از مسیر منحرف شود ،در حالی که هنگامی که رهرو در حرکت خود از عشق مدد میگیرد ،با توجه به تشبیهِ شیخ رومی از عشق ،که به صبح تشبیه کرده است . بدیهی است که سالک برای حرکت هیچ دغدغه ای ندارد و احتمال منحرف شدن او از مسیر وجود ندارد .

    عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
    شیخ رومی معتقد است که ، شرح عشق و حالات عاشقی را میتوان در فرد عاشق دید و عشق در چهره ی عاشق موج میزند ،و خود عشق علامت هایی دارد که از چهره ی عاشق می توان متوجه شد ، ولی هنگامی که عقل سعی بر تفسیر عشق کرد ،(هم چون خری که در گل فرو میرود) از عهده ی تفسیر و شرح آن برنیامد و عاجز ماند.

    پس چه باشد عشق ؟دریای عدم در شکسته عقل را آنجا قدم
    شیخ رومی عشق را دریای عدم می شمارد که عقل توانایی ورود به آن را ندارد .در این جا سالک در بی نهایت در حرکت است در حالی که عقل از معرکه بیرون است .

    چون قلم اندر نبشتن بر شتافت چون به عشق آمد ،قلم بر خود شکافت
    شیخ رومی بر این عقیده است که شرح عشق را با قلم نمی توان بر روی کاغذ نوشت و حالت عاشقی را تفسیر کرد ،مولانا برای نشان دادن ابهت و عظمت عشق ، از شکافته شدن قلم سخن میگوید ،در هنگامی که قصد نوشتن ِشرح عشق را می کند.

    هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
    مولانا برای تاکید نا متناهی بودن عشق،چنین سروده و اشاره به توصیف ناپذیری عشق دارد ،که در صورت توصیف و شرح عشق ،اگر چه بسیار زیبا باشد ،اما هنوز ذره ی کوچکی از حق مطلب در مورد عشق ادا نشده است .

    شرح عشق ار من بگویم بر دوام صد قیامت بگذرد وین نا تمام
    شیخ رومی اشاره به عظمت و حد بی نهایت عشق میکند ،از آنجا که بی نهایت در زمان نمی گنجد،بدین موضوع اشاره میکند ، که تعریف عشق در بزرگی ،در بی نهایت سیر میکند و نمی تواند در محدودیت زمان محدود به تعریف خاصی شود.

    از تعاریفی که در بالا ذکر شد ،ابتدا از ضعف عقل سخن گفته شد ، و سپس عقل و عشق مورد مقایسه قرار گرفتند وسپس عشق مورد ستایش قرار گرفت . در یک دیدگاه کلی به این نتیجه میرسیم که مولانا عشق را بی نهایت و روشنگر و در مقابل عقل را محدود و چون قدم برداشتن در تاریکی میداند ،و در قسمت هایی عشق را کلی و عقل را جزیی از آن به شمار می آورد .
    مولانا در غزل زیر باز به بیان و شرح عشق می پردازد ؛
    من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
    سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو
    دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
    گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
    من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
    قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
    گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
    گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
    گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
    ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
    گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست*
    *
    عقل و عشق هرکدام یک انرژی ونیروی مجزا در انسان هستند که در دو نقطه ی متفاوت از مغز نشات می گیرند . اما ما دراینجا ، عقل را فرآوری همان ذهن می بینیم و عشق را تبلور بصیرت در هرکس که هر کدام از لایه و یا فضایی متفاوت از مغز به بیرون سرایت می کنند .
    ذهن یا عقل ، و عشق یا بصیرت ، در آدمی دو نیرو ی باالفعل مغزی اند . دو واکنش وبازتاب مغزی ولی در تقابل و در تناقض و تعارض با یکدیگر . درک عمیق ودرست این دوگانگی می تواند فرد را از اسارت ذهن شرطی شده ی خود برهاند وباخودآگاهی ، دیگر مجال خودنمایی و هرگونه واکنش و عکس العملی به ذهن ندهد . ذهن هرکسی را به سوی تمایلات ، آرزوها و تعلق ودلبستگی ها جذب می کند اما بصیرت در آدمی هر تمایل و آرزو و دلبستگی و تعلقی را رویا وتوهم و خیال می بیند و سعی می کند چشم آدمی را به حقیقت این امر گشوده و ذهن را از تعلق پروری ودل بستگی سازی بر حذر دارد وآدمی را اسیر ذهن در خویشتن نسازد . اگر ما ذهن را چون یک نرم افزار در کامپیوتر در نظر بگیریم ، عقل کامل تمام کامپیوتر است. اما ذهن شرطی شده با حیله ودسیسه هرکسی رو از درک درست خود دور می کنه وبر بصیرت فرد پیشی می گیرد و نمی گذارد فرد حقیقت وجودی خودش (آنچه هست ) را درک کند . گشودن ترفند ودسیسه های ذهن وروشن دیدن این نیرنگ ها در خود غیر ممکن نیست ، اما وقتی ناخودآگاه ذوب واستحاله شده ی ذهن در خود باشیم ، گشودن این گره در خود برایمان کار آسانی نیست . واین مشکلی ست که قرنها دچار وخودباخته ی بی خبر و ناخودآگاه آن گشته ایم واین ذهن شرطی شده ی ماست که اختیار واقتدار مارا در چنگ دارد وهرگز به ما جسارت وجرات واکاوی ذهن را نمی دهد .
    انسان آزاد آفریده می شود ، چون طبیعت آدمی اینگونه است . اما قرنهاست که در محاصره ی ذهن شرطی شده ی خویشتن هستیم به همین دلیل از کودکی در محبس ذهن شرطی شده ی خود گرفتار می شویم ودر بزرگسالی در هر سطح از دانش و آگاهی نیز باشیم همچنان ناخودآگاه موجودی شرطی شده ودر محاصره هستیم . موجودی بی اختیار که تنها ذهن شرطی شده ، مارا تحت محاصره واختیار تام خود دارد ولی آدمی از خود هیچ اختیاری ندارد ودرک این فاجعه برای ذهن امکان پذیر نیست و آدمی از خود (رباتی) بی اختیار وابزاری برنامه ریزی شده و مطیع و فرمانبر می سازد و نسبت به این اتفاق نامیمون نیز هیچ اگاهی ندارد . فاجعه زندگی یکایک مردم نیز از همین دگرگونی وبی اختیاری وی آغاز می شود .
    بلی ، ذهن در هرکسی از کودکی اورا به محاصره ی خود در می آورد ، اما بصیرت (مشاهده ی درونی ) می تواند حصار ذهن را در پیرامون فرد ضعیف و حتی خنثی و بی اثر نماید . انسان قرنهاست که گرفتار ذهنِ شرطی شده ی خود شده اگرچه دراین ظلمت ، چراغ فروزان در خودِ فرد برای نجات وی وجود دارد اما با گذر هزاران سال از اسارت و بردگی و بندگی متاسفانه نادر افرادی راه نجات خود را در خود جسته اند واکثریت همچنان خودباخته و برده ی گوش بفرمان ذهن شرطی شده خود باقی مانده اند .
    ذهن شرطی شده با ایجاد تعلق ودلبستگی ها به هرکسی هویتی خیالی و تصنعی می دهد اما بصیرت در انسان چون حقیقتِِ دلبستگی و تعلقات ، قدرت طلبی ، ثروت اندوزی وشهرت و نام آوری ، برتری جویی و.... و...را می بیند و به روشنی می فهمد که درپشت این قیاس و رقابت های کور هیچ چیز نیست سعی می کند هرکسی را از خودباختگی واسارت تعلقات (ذهنِ خود ) دور کند. اینجاست که تقابلی میان (ذهن/عقل) و (بصیرت/عشق) بوجود می آید اما ساختار وبافت جوامع بشری ، ذهن وعقل را ناآگاهانه و ناخودآگاه سرآمد می کند . ودلیلی که این خطای محض روند زندگی یکایک مردم گردیده نیز همین است . بصیرت فعلی گریز ناپذیراست که در یکایک افراد وجود دارد ، اما در بعضی از مردم بصیرت قوی ست ودربعضی از آنها ذهن شرطی شده غالب برآنهاست . عامل ژنتیکی ، و نحوه ی پرورش و تربیت افراد و وضعیت وساختار فرهنگی و اقتصادی جامعه ای که فرد در آن زندگی می کند از عواملی هستتد که در ساختار ذهنی و بصیرت افراد نقش اساسی وتاثیر گذار بازی می کنند . پس این ذهنِ شرطی شده است که هرکسی را به سوی سراب می کشاند وبا تعلق و دلبستگی و نزاع و جدال های بی امان از او پشتیبانی می کند اما در سراب چیزی جز اندوه و ملالت نصیب آدمی نمی شود . ودرسرابه که آدمی موجودی نگران و درمانده و مضطربه ، امیروپادشاه باشه یا فردی عادی فرقی نمی کند . انسان زمانی از نگرانی و اضطراب ودرماندگی نجات پیدا می کند که به ترفند و شگردهای ذهن در خود وقوف یافته و خود را از اسارت ذهن نجات دهد .
    فرد وقتی در محاصره ی ذهن شرطی شده خود باشد از دین نیز ابزاری برای حفظ شرطی شده گی خود می سازد . در حالی که دین برای نجات انسان از دام وبندی که گرفتار آن شده بوجود آمده ولی نا آگاهی انسان ازدین و از عدم شناخت خود ، از دین ابزاری برای زوال خود می سازد . ما وقتی بطور ریشه ای وعمیق ، ماهیت انسان را بررسی وواکاوی کنیم ، متوجه خطای محض آدمی می شویم و دین از آغاز برای نجات انسان بوجود آمده تا اورا از سرابی که گرفتار آن شده نجات دهد . ورمز نجات انسان جز پی بردن به انحراف خود ، وبازگشت به اصل خویشتن نیست .
    همانگونه که لازمه ی (خداشناسی خودشناسی ست ) و انسان بدون شناخت خود ، هرگز به شناخت خدا نمی رسد ، لازمه ی رهایی انسان از زوال وتباهی نیز خودشناسی ست . آدمی بدون خودشناسی نمی تواند راهی به سعادت ورستگاری بیابد . آدمی بطور جبری وناخودآگاه از دوران کودکی گرفتار ذهن شرطی شده ی خود می شود . برای نجات خود ، باید خودآگاهانه خود را از این دام مخوف رها سازد . دراینجاست ذهن و بصیرت با خودآگاهی واشعار یافتن اگاهانه به این پدیده های مغزی در خویشتن ، نقش اساسی برای نجات ورهایی انسان ایفا می کنند . بصیرت یعنی مشاهده ی اعمال ورفتار ذهنِ شرطی شده در خویشتن است که فرد را از دام و بند اسارت وخود باختگی و خودشیفتگی و خودمحوری با روشن بینی نجات می دهد . عشق در اشعار مولانا همان بصیرت در انسان است که هرکس با رهایی ازدام وبند ذهن شرطی شده ی خود با بصیرت در خویشتن ارتباط برقرار می کند .
    عشق آمد، عقل از آن آواره شد / صبح آمد،شمع از او بیچاره شد
    شمع در بیت فوق همان ذهن است که به دلیل نقصان ذهن وناتوانی آن ، درک حقیقت برای ذهن امکان پذیر نیست ، اما ذهن به نقصان وناتوانی وابتر بودن خودش واقف نیست وبه همین دلیل سرزمینی تصوری و خیالی و کاذب برای هرکس می سازد و اورا گرفتار آن می کند . واین نیز از ناتوانی های ذهن شرطی شده است که از تصور کاذب و دروغین خود سرسختانه پشتیبانی و جانبداری می کند ومجال روشن بینی را از فرد می گیرد . صبح آمد ، شمع از او بیچاره شد . منظور مولانا ازصبح دراین شعر ، همان بصیرت است . وقتی انسان با رهایی از ذهن شرطی شده با بصیرت در خود ارتبا ط برقرار می کند . متوجه ناتوانی ، وبی روشنی شمعِ ذهن در خود می گردد وبا ورود صبح (بصیرت) به یک باره تمام ظلمات و تیرگی ها از مقابل چشم انسان کنار می رود و فرد وارد فضایی روشن و نورانی می گردد . و تازه متوجه ارزش واقعی انسان ، معصومیت از کف رفته ی او ، گنج الهی نهفته در انسان وزندگیِ عاری از اندوه ورنج و مصیبت او می شود .
    اما آنچه در ابن گفتار مهم است ، این است که ذهن شرطی شده و بصیرت در آدمی دوواکنش وبازتاب متفاوت مغزی اند ، هر دوی آنها بک انرژی و قدرت هستند که در دو لایه متفاوت از مغز تراوش می کنند وکسانی که با خودآگاهی ، ذهن را در خود تخلیه وسبک کرده اند ، توانایی مشاهده ی مداوم این دو عمل وعکس العمل مغزی را در خود دارند . تخلیه و آرام کردنِ ذهنِ شرطی شده در خود قدری دشوار هست ، چون به سهولت نمی توان خودرا از محاصره ی ذهن در خود خلاص و رها کرد ، ولی با کسب خودآگاهی و پی بردن به ماهیت وبافتار ذهن در خود ، ومشاهده ی اعمال ورفتار تفکر در خویشتن ، با تمرین و ممارست می توان از این مانعِ سترگ در خود ، خودرا رها نموده و به فراتراز ذهن در خود قدم گذاشت . بارسیدن به این مرحله ، دیگر رهایی از ذهن شرطی شده و ارتباط برقرار نمودن با بصیرت یا همان عشق در خویشتن ، فعلی ساده و میسّر برای هرکسی می گردد . ودر ۲۴ ساعت شبانه روز اینگونه افراد ساعاتی متوالی با بصیرت در خود درارتباط اند و ساعاتی نیز دوباره به ذهن خود باز می گردند .
    ولی ما آنچه را می خوانیم ، یا می نویسیم همه نتایج ودریافت های ذهن ماست که به دیگران منتقل می گردد . اغلب ما در دام و بند ذهن شرطی شده ی خود گرفتاریم و ره آورد ما بازتابهای ذهن ماست که برروی کاغذ نوشته می شود ، اما کسانی هستند که بارسیدن به خودآگاهی و مشاهده ی رویکرد ذهن در خود ، خودرا از اسارت ذهن شرطی شده نجات داده اند ، گفتار اینان بازتاب و عکس العمل ذهن شرطی شده ی آنها نیست بلکه پرده برداشتن از حقیقتی ست که آن برای ذهن قابل ادراک نیست . ذهن سیاهچالی ست که توده های وسیع مردم دراین سیاهچال تاریک و نمور برغم تمام حرکات و اعمال و پیشرفت های عقلی گرفتار ند و ادراک این سیاهچال برای ذهن قابل شناسایی نیست ، برای درک وفهم عمیق این زندان بسته وبی روزن و منفذ ، باید از ذهن فراتر رفت وبدون قضاوت وپیش داوری و تجزیه وتحلیل و نتیجه گیری های ذهنی ، اعمال ورفتار ذهن را در خود دید . چیزی که قابل توجه است ، آنچه را ذهن درک کرده و برصفحه ی کاغذ می آورد برای سایر افکار نیز قابل ادراک است اما آنچه را بدون حضور ذهن ، برای فردی قابل ادراک می گردد برای سایر اذهان وافکار نیز به سهولت قابل درک نیستند . وتقابل عقل و عشق دراینجاست که خودش را به وضوح به ما نشان می دهد ، عقل همان ذهن است عضوی ناتوان ودرمانده که حقیقت انسان برایش قابل فهم و ادراک نیست و اورا باسودوزیان و قدرت طلبی و افزون خواهی و برتری جویی به هرقیمتی سرگرم می کند و همیشه آدمی را از ماهیت واقعی اش جدا نگاه می دارد ، و بصیرت ، عشق در هرکسی ست ، که نفس خطای ذهن برایش قابل درک است وچشم آدمی را به افکار و اعمال نادرست و باطل ذهن می گشاید و هرکسی را دربرابر اعمال خطای ذهن خویش هوشیار و مراقب ومصون از آن نگه می دارد . ذهن وقتی حقیقت انسان برایش قابل فهم وادراک نیست برای هرکسی سرابی رنگین ساخته و فرد را گرفتار سراب می کند . غلبه ی ذهن برانسان ، هرکسی را از فهم این خطای غیرقابل جبران دور می سازد و آدمی هرگز نمی تواند با کمک ویاری ذهن که نفسا وماهیتا خطاپرور است ، خودرا از خطا دور نماید . وآنچه برای معدودی از مردم قابل رویت و مشاهده است ، اعمال ورفتار نا صواب ذهن است که اغلب افراد را در اسارت تام و مطلق خود دارد اما فهماندن این دگردیسی و بطالت ذهن چندان کار آسانی نیست .
    ذهن بخشی ویاجزیی از مغز است وتمامیت مغز نیست . تمامیت مغز برای هرکس سرنوشتی را رقم می زند که در تغایر ودرتضاد با سرنوشتی است که ذهن برای او ساخته است . تمامیت مغز اگرچه بسیار پیچیده است اما من متخصص فیزیک مغز نیستم اما تواناییِ رهایی از ذهن را سالهاست که تجربه می کنم ، بارهایی از ذهن شرطی شده به ساختار دیگری از مغز دست یافته ام وبطور مداوم آن را دردست دارم ،آنچه را دراین بافتار مغزی می بینم برایم بسیار حیرت آور است . آنچه را ذهن شرطی شده درک کرده وبه ما تحویل می دهد ، خطایی ضدِ حقیقت است . ظلمت وتاریکی ست که آن را ذهن شرطی شده به عنوان حقیقت فروزان می پندارد ومارا اسیر آن می کند . اما آنچه را تمامیت مغز درک می کند ، نوروروشنایی ست که هیچ ظلمات وتیرگی در آن وجود ندارد .
    ذهن لایه ای از مغز است که با حقیقت ارتباط ندارد و انسانها ، قرنهاست آن را عقل خود پنداشته اند و چیزی جز همان ذهن را نیز در خود نمی شناسند وذهن تصورِ تاریک و تیرگون خود را که لبریز ومالامال از تعارض و تناقض ودوگانگی ست را، حقیقت پنداشته وبه صاحب خود القاء می کند . اما تمامیت مغز با هیچ تاریکی و ظلماتی روبرو نمی شود و از هر تعارض و تناقض و تضادی کاملا مبراست وبه انسان سرزمین نورو فروغ و روشنی را تحویل می دهد .رنج و اندوه و مرارت که جزیی جدایی ناپذیر از زندگی آدمیان گردیده ، محصولِ ذهنِ شرطی شده در آدمی ست ولی تمامیت عقل هیچ رنج و اندوه و مرارت و دل تنگی را نمی سناسد و نتیجتا یک زندگی مالامال و سرشار از فرح و شور وشکوه و شادمانی را با خود به ارمعان می آورد .
     
     
    _______________________________
    * گزیده عقل وعشق در شعر مولانا

    ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
    این پست با شماره ۱۳۳۰۱ در تاریخ چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۴۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

    نقدها و نظرات
    سید هادی محمدی
    پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۴۵
    درود بر شما استاد ناظمی.

    قلمتان نویسا

    بمانید به مهر و بسرایید خندانک
    اصغر ناظمی
    اصغر ناظمی
    شنبه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۹:۴۳
    سلام
    دوست گرامی ام جناب آقای محمدی
    مسرور می شوم اگر گاهی با راهنمایی های اساتید ارجمندی چون شما بتو انم نواقص وضعف های عروضی شعرم را برطرف کنم . متاسفانه بنده به دلیل عارضه چشم هایم توانایی مطالعه کتاب را از دست داده ام .... خندانک
    ارسال پاسخ
    روح اله سلیمی ناحیه
    چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۲۱
    درود جناب ناظمی بزرگوار
    بسیار جالب و خواندنی بود
    🌹🌹🌹🌹🌹
    اصغر ناظمی
    چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۰۹
    چرا ذهن ، هرکسی را گرفتار خود می کند وسرسختانه فرد را در حصار خود محبوس نموده و هرگزمجال آزادی به افراد نمی دهد ؟؟؟
    ابتداباید گفت ؛ ذهن با هرترفندی آدمی را در هرسطحی فریب می دهد و آدم ها رهایی از اسارت ذهن را به دلیل حیله گریهای فراوان و متعدد وچند پهلوی ذهن برای خود دشوار کرده اند .
    ذهن به سوی هر چیز جذب می شود و آدمی را گرفتار آن می کند ، برای ذهن عمل درست ونادرست ، خطا وصواب هردوتاش یکی ست و هدف ذهن حفظ ماهیتی ست که برای انسان در خودش پایه گذاری می کند .ذهن بیم و اضطراب ، ونگرانی وترس است وبرای هرکسی ماهیت ویا هویتی خیالی و کاذب ودروغین می سازد وبه فرد تحمیل می کند . چون در غیر اینصورت تدبیرذهن پوچی وبی هودگی انسان است . تمام ترس واضطراب ونگرانی ذهن برای فرار از همین بی هودگی و پوچی ست که به اعمال متقابل آن منجر می شود . ذهن برای حفظ هویت ساختگی اش ، سرسخت فرد را اسیر خودش می کند ودر هربزنگاهی احساس خطر بکند با دسیسه و نیرنگ سعی می کند فرد را کورکورانه از دچار شک وتردید شدن دور نگاه دارد .اما هویت ویاماهیتی که ذهن برای هرکس می آفریند هویتی توهمی و خیالی ست ، که ماهیت واقعی وذاتی انسان نیست ، وهرکس باید ماهیت واقعی اش را با مشاهده ی اعمال وحرکات مزورانه ذهن شرطی شده ورهانمودن خود از اسارت ذهن شرطی شده در خود رونمایی کند ، اما گفتیم ذهن سراپا بیم ونگرانی وترس است وازاین جهت به آسانی دُم به تله ، و مجال و حرکت وواکاوی خود را به صاحب خود نمی دهد وفرد را همیشه گرفتار خدعه و نیرنگ می سازد. این اضطراب و نگرانی و ترس تمام وجود آدمی را در چنگ می گیرد ومجال تفکر را از هر کس می گیرد وترس و نگرانی ست که تفکر واندیشه ی هر کس می شود .ضایعه ای جبران ناپذیز که همه گرفتار آن هستیم. دراین زمینه توجیه دیگران اصلا مهم وراهگشا نیست آنچه مهم واولی است درک این واقعیت در خویشتن است که می تواند با مشاهده ومراقبه سبب رهایی از حصار ذهن در خود شود . ذهن وبصیرت دو نیرو وانرژی منفک و متمایز از یکدیگرند ولی هردو از فعل وانفعالات مغزی اند که مشاهده هردو این افعال برای هرکس در خویشتن امکان پذیراست .
    بلی ، این خاصیت ذهن شرطی شده آدمی ست که اورا قرنها در فضای بسته وتاریک خود مستاصل وسرگردان برجاگذاشته . اورا از گلستانِ پراز گل وریحان و صلح و آشتی و برابری به سراب ستیز و جدال و جنگ و نابرابری کشانده است ودرهرزمانی افرادی نیز به این حقیقت انسان وقوف یافته اند وخودرا از اسارت ذهن شرطی شده رهانیده اند ولی هنوز درک وفهم این ضایعه وفاجعه ی هستی سوز برای عموم میسّر نیست. آدمی باادراک ومشاهده ای روشنِ نیرویی فراتراز ذهن می تواند تمام حرکات و اعمال ذهن را در خود ببیند.
    ... ذهن پدیده ای مرموز وبسیار پیچیده در انسان گردیده , از هر سوژه _ تابویی_ می سازد و صاحب خودرا بی اختیارگرفتار آن می کند . تابوسازی ذهن شرطی شده در هرکس به گونه ای ست که ذهن با خودباختگی به آن تابو , ماهیت ویاهویت واقعی فرد را کاملا در او برباد می دهد , وازوی موجودی درون تهی و فاقد اختیار می سازد . بلی این ذهن شرطی شده است که از هر سوژه ، تابویی برای هرکس ساخته وبااسارت انسان اورا ازدرون تخلیه کرده و به ابزار تبدیل می کند. ... خندانک
    روح اله سلیمی ناحیه
    روح اله سلیمی ناحیه
    پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۳۴
    🌹🌹🌹🌹
    ارسال پاسخ
    طاهره حسین زاده (کوهواره)
    طاهره حسین زاده (کوهواره)
    يکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۳۱

    سلام استاد قشنگ نوشتید آموزنده بیان خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
    ارسال پاسخ
    جواد کاظمی نیک
    چهارشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۳:۲۱
    درودبرشما استاد عزیزم جناب ناظمی عزیزم بسیار مفید بود جالب وخواندنی احسن برشما پرمفهوم بود خداقوت عزیزدلم دوستتتتتتتتتتتتتتتدارم استاد عزیزم
    راستی اگروقت کردید علاالدین۳ 😂😂روبخوانید و نظرتون رو بگویید سپاسگزارم عزیزدل منتظر حضور گرمتون هستم سپاسگزارم عزیزدل 💐💐🌹🌹🌹🌹🌹🌹💐💐
    ❤️❤️❤️❤️🪷🪷🪷🪷🪷
    🌹🌹🌹🌹🌹💐💐💐
    🪻🪻🪻🌼🌼🌼🌸
    🌺🌺🌺🌺🌺🌷
    🍀☘️🌱🌹💐
    🌿🌿🌿🍁
    🪴🪴🪴
    🏵🏵
    💟
    آذر مهتدی
    پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۵:۴۸
    درود بر شما جناب ناظمی گرامی
    خندانک خندانک خندانک
    منیژه قشقایی
    پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۸:۲۵
    درود برشما استادناظمی ارجمندارج می نهم و قدر دان هستم به نوبه خود از سطرهای ارزشمندی که زحمت کشیده و می نویسید برای درک حقیقت خندانک
    معصومه خدابنده
    جمعه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۵:۵۶
    سلام و ارادت جناب ناظمی بزرگوار
    سپاس از مطالب با ارزش که هر سطرش را باید بارها خواند
    درود بر شما و قلم نابتان
    مانا باشید
    اصغر ناظمی
    جمعه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۰:۴۴
    یکی از دوستان پرسشی مطرح فرموده اند بدین مضمون
    نمی دانم ذهن همان نفس است یا نه ؟
    در پاسخ می گویم؛ بلی ، نفس همان ذهن است. اما ما ذهن را در دوران معاصر بعداز روی کار آمدن زیگموند فروید توانسته ایم بهتر بشناسیم ولی در گذشته مغز و ذهن و حافظه هنوز ناشناخته بودند . تمام صفات مذموم وناروا وغیرانسانی را که در نفس می بینیم ویا می خوانیم همه ی آنها واکنش وعکس العمل وبارتاب همان ذهن در آدمی هستند که می توان با مشاهده ی در خود (یابصیرت) یک یک آن افعال ومحرک هارا در خود دید ( نفس یا \"خود \" یک اراده ی ناخودآگاه در هرکسی ست که توسط ذهن در ذهن شکل می گیرد و می توان گفت ، ذهن همان \"خود \" در آدمهاست. ذهن توسط هرکسی در خودش قابل رویت ومشاهده است ، ما وقتی ذهنی سبک و آرام داشته باشیم ، کمتر اسیر واکنش های ذهن در خود می شویم و نتیجتا می توانیم ، ذهن را با تمام اعمال و رفتارو تمام شگردو دسیسه هایش در خود نظاره گر شویم . مشاهده ی ما فعل و عملی ست که ذهن را از هر عمل وواکنشی باز می دارد وکاملا آن را محو نموده و مارا ازاسارت ذهن خود کاملا رها می سازد ... خندانک
    علی نظری سرمازه
    جمعه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۱۳
    درود بینهایت جناب ناظمی
    خندانک خندانک خندانک
    خیلی جالب و آموزنده‌است مقایسه ذهن و عشق
    جناب ناظمی
    یکی در درونم میگه
    این کار بکن
    یکی میگه نکن
    اینا کی اند!؟
    اصغر ناظمی
    جمعه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۲:۰۵
    سلام
    دوست گرامی
    ممنون از بذل توجه شما
    ما انسانها اسیر یک تضاد وتعارض درونی هستیم که علت آن همان ذهن شرطی شده است . با کسب خودآگاهی وتمرین و ممارست کافی ، می توانیم نظاره گر و مشاهده کننده اعمال ورفتار ذهن در خود باشیم و ذهن را از انجام اعمال متناقض و در تعارض برای همیشه بر حذر داریم . قدر ی باید صبور بود وبه تمرین ادامه داد که نتیجه ی آن قطعی ست .... خندانک
    طاهره حسین زاده (کوهواره)
    طاهره حسین زاده (کوهواره)
    يکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۳۳

    استاد ارجمند سلام مجدد آیا نمی اندیشید که ممکن است در مقوله ذهن شرطی شده خودتان نیز شرطی شده اید و مدام آن مبحث را تکرار می نمایبد؟
    ارسال پاسخ
    اصغر ناظمی
    يکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۶:۵۱
    خانه دوست کجاست ؟

    دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

    سلام و درود و احترام

    آیا ذهن ِ خودِ شما ، به نوعی ، در اصطلاح ِ (ذهنِ شرطی شده ) بطور مکرر ، شرطی نشده است؟

    چون در اغلبِ متونی که می نگارید بارها و بارها به این مسئله و اصطلاحِ (ذهن شرطی شده ) به تکرار دفعات زیاد می پردازید .

    سلام
    بانوی گرامی
    خانم حسین زاده
    ماناخوداگاه گرفتارِ ذهنی شرطی شده هستیم که از دوران کودکی ، آن ذهن سبب اسارت ماست وتاپایان عمر نیز باما وجود دارد ، چون ذهن ، عضوی ویارفتاری جدایی ناپذیر از مغز است واز تولد تامرگ باآدمی هست ، باید به این امر مهم وسرنوشت ساز یکایک وقوف پبدا کنیم که کار ذهن شرطی شده ی ما جز افسانه پردازی وخیالبافی نیست . که بطور مداوم دربرابر آن بیدار و هوشیارباشیم تااسیروگرفتار خدعه و نیرنگهای آن نشویم . خودآگاهی یافتن نسبت به ماهیت و ساختار ذهن شرطی شده می تواند ، ماراخودآگاهانه از خودباختگی به ذهن شرطی شده خود برحذر دارد ولی سر سوزنی غفلت ، مارا در مرداب ذهن خود همچنان بطور گریز ناپذیر غوطه ور می کند واستمرار و تداوم غفلت ، مارا بطور مداوم اسیر ذهن بیمار خود می سازد . خوب به این نکته توجه کنیم ؛ خودآگاهی و هشیاری مداوم ، می تواند مارا از خودباختگی به ذهن خود برحذر دارد . اما ذهن ما برای حفظ خود ، ناخوداگاه ، لبریز از حیله و مکرودسیسه گردیده که به همین جهت اگر هوشیاری ما مداوم و قوی نباشد ، ذهن با توجیهِ کورِ خود ، مارا همچنان دراسارت خود برای تداوم اعمالی که سبب بقای (ذهن/خود ) می شوند ، در مرداب متعفن خود محبوس نگاه می دارد . ذهن ، مکارِ هزار چهره ایه ! که بعضی ترفندهای اونو در خودشون می بینن و خودآگاه و ناخودآگاه ، خودشونو از مکرو دسیسه های ذهن نجات می دن ( چون برای تمایلات بی حدوحصر ذهن خود اهمیتی قائل نمی شوند وبه آن به هر قیمت جواب نمی دهند ) ولی اغلب هنوز اسیر تعابیرِ کورِ ذهنِ خودند ، و آن را حقیقت خود تصور می کنند....
    رهایی از اسارت ذهن شرطی شده قدری دشوار هست ولی غیرممکن نیست . ذهن اگر آرام باشد ، می توان آن را باوقوع افکار وحرکاتش دید ، بامشاهده ی اعمال ورفتار ذهن ویافکر در خود ، خودرا ازاسارت آن دور کرد وبطور مداوم برای غلبه ی بر ذهن شرطی شده ، نظاره گرِ اعمال آن در خود بود .باخودآگاهی ( شناخت ماهیت ذهن و عملکرد فکر ) باتمرین ، می توان خودرا از بند ذهن شرطی شده رها نمود که بعداز مدتی تمرین و مراقبه ، خودآگاهانه این عمل به یک فعل ساده و آسان و بدون نیاز به اراده و مبرایِ از لغزش و انحراف وخطا برای هرکسی می گردد . اما ذهن باتمام اعمال ورفتارش همیشه وبطور مداوم باماهست چون پاره ای از مغز ماست .
    ما چون ربات بطور بی اختیار فرمان پذیرِ ذهن شرطی شده ی خود می شویم ، وکار ذهن جز افسانه پردازی وخیالبافی نیست . بلی ، ذهن توانایی ادراک هویت ویاماهیت واقعی انسان را ندارد به همین دلیل برای بشر افسانه پردازی می کند واورا گرفتار افسانه وپندار وخیال می سازد . کسانی می توانند خودرا از اسارت مداوم ذهن شرطی شده در خود نجات دهند که باخودآگاهی توانایی دراحتیار گرفتن ذهن را در خود بچنگ آورده باشند ...تنها پرسش امیدوار کننده این است ؛ آیا ممکن است علم بتواند روزی این ضایعه ی هلاکت بار را در آدمیان شناسایی کند و برای بشر نقطه عطف و امیدی برای نجات او باشد ؟....
    ذهن شرطی شده ، یک پرده در مقابل چشم ماست که خاص و امی وعالم و عالم، در پشت این پرده سرگردانیم . اماوقتی به فراتراز ذهن در خود برویم ، می توانیم اعمال ورفتاروشگردهای ذهن تیره وکدر را در خود به روشنی ببینیم و باکنار زدن این غبارها ، خودرا ازاسارت ذهن شرطی شده ی خود ، برای همیشه با مراقبه وهشیاری مداوم نجات بدهیم . من نیز چون سایر آدم ها گرفتار ذهن شرطی شده ام ، اماهوشیاری و بیداری مداوم می تو اند مارا از خودباختگیِ به ذهنِ خود برحذر دارد .
    من هم چون همه ی آدمیان ذهنی شرطی شده دارم اما باخودآگاهی اندکی که از ساختار وعملکرد ذهن در خود دارم ، سعی می کنم خو باخته ذهن در خود نشوم . ذهن ما عامل ناآرامی و دغدغه واضطراب ماست ، خود اگاهی مارا ازاسارت ذهن جدا می کند وبه آرامشی شگفت می رساند وهمیشه بی دغدغه واضطراب هستیم که این نعمتی بزرگ وغیرقابل توصیف است که باید سعی کنیم به آن برسیم.
    فلسفه ی زندگی انسان در هرکجای زمین قرنهاست که توسط ذهن شرطی شده ی او برایش پایه گذاری و برنامه ریزی گردیده وترفند ناخودآگاه ذهن درهرکسی این است که فرد را اسیر ِ _خود_ ی کاذب می سازد که به سهولت برای آدمی قابل ادراک نیست که همیشه گرفتار آن باقی میماند وسعی در بقا و رشد وترقی آن در خود می نماید . دلیل سرگردانی ودر محاصره بودن انسان وعدم تعادل وناهماهنگی او ، وزندگی پراز فقدان ومحرومیت وکینه ورزی وزندگی جنگ طلبانه اش نتیجه و ارمغان کورِ ذهن شرطی شده اوست ودلیلی که من روی ذهن شرطی شده اشاره ی فراوان دارم همین است . هرکسی بعداز تولد جبرا گرفتار فلسفه ای می گردد که مجبور به حفظ و بقای آن برای خودش می شود به همین دلیل رهایی از ذهن شرطی شده وفلسفه ی نادرست آن کار آسانی برای فرد نیست وتشخیص آن توسط ذهن برای هرکسی امری ناممکن است چون ذهن به دلیل نقص توانایی درک حقیقت انسان از کشف حقیقت خود محروم است . هرکس انتخاب خود را غایت خود تلقی می کند . اما با کسب \خودآگاهی\ و مشاهده ی رفتار واعمال ذهن در خود ، می توان به این خطای مسلم ذهن در خود پی برد وبا مشاهده ی روشن آن در خود ، خودرا ازاسارت آن برای همیشه نجات داد .
    بدنیست به این نکته مهم توجه کنیم ؛ آدمی اگر به آزادی نسبی دست بیابد که در اغلب کشورها همین مد نظر مردم است به ارزش واقعی خود راه نمی یابد . ولی اگر باشناخت واقعی خود به ارزش حقیقی خویش دست بیابد به آزادی واقعی رسیده است .
    این پاسخی ست که در مقاله خانه دوست کجاست ؟ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰ دربخش کامنت ها ارسال شده خندانک
    جواد کاظمی نیک
    يکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۵۳
    🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
    💙💙💙💙💙💙💙💙
    🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
    💐💐💐💐💐💐
    🌼🌼🌼🌼
    💟💟💟
    ❤️❤️
    ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
    💙💙💙💙💙💙💙💙
    🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
    💐💐💐💐💐💐
    🌼🌼🌼🌼
    💟💟💟
    ❤️❤️
    ❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
    💙💙💙💙💙💙💙💙
    🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
    💐💐💐💐💐💐
    🌼🌼🌼🌼
    💟💟💟
    ❤️❤️
    ❤️
    موسی شریفی
    سه شنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۸:۵۳
    درود بر شما باد
    بابک ایرانی
    جمعه ۱۰ شهريور ۱۴۰۲ ۰۵:۳۴
    سلام استاد
    آموختم از محضر مبارکتان خندانک

    گفت آتش بی سبب نفروخته ام
    دعوی بی معنی ات را سوختم
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0