محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
شنبه 29 ارديبهشت 1403
11 ذو القعدة 1445
ولادت حضرت امام رضا عليه السلام، 148 هـ ق Saturday 18 May 2024
روز جهاني موزه و ميراث فرهنگي
به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹
شنبه ۲۹ ارديبهشت
چونجوانگشتمودلشوروشریپیداکرد
با سه تصمیم به رویم درمحنت واکرد
هنگامه ی کوچم که به پاییز چکاوک نشسته ام
بس است عاشقی
باران نمیبارد
سرود تنهایی را فریاد
بزن.
آگرین_یوسفی
بزن بارا ن بزن باران خزان بینم گلستا نا ن
بزن باران بزن باران فتاد آتش به کو ه ساران
شقایق
خود را ببین به چشم که سر تا به پای تو
عزیزم اگه فردایی نباشه
اگه امشب آخر قصه ی عاشقیه ما باشه
اگه نباشه فرصتی برای دیدنت
بعد این همه ن
شدم سنگ دور افتاده
کنج خانه
نیست دگر کسی برم دارد رو زمین
پرتابم کند از آسمان به زمین
ماندم د
من در سکرات بودم
تا وقتش برسد ، درکنارم ،
مرگ قدم میزد
لحظه ای رو مگردان عذاب می بینم
وقتی که رفتی تو،من تازه فهمیدم
آرامشم بودی ،بی تو نمیتونم
وطن یعنی غرور یعنی شکوه آریایی
وطن یعنی اقوام، یعنی کورد، یعنی بختیاری
وطن یعنی بلوچ یعنی خراسان
یاد دارم
اندکی بعد از کودکی را
گریه و خنده های الکی را
...
انگشت به حلق خاطراتم کردم
این همه بُرجهای غول آسا ....
اشک قلم به وسعت دفترنمی رسد
وای ازحقیقتی،که به باورنمی رسد
وقتی می آید برای یکی......
تو این خانه کاهگلی
به جز این میز و صندلی
چیز زمین گیری نیست
در نا کجا آباد بی مقصد
در انتهای جاده ها
در برزخ ماندن و رفتن
در غربت وهم انگیز پاییز
در فراسوی
کی کنم غیر از تو هرگز رو به سوی دیگری
شاید نگاهم به شن های روان دوخته
به برهوتی غمگین
که مرا خودساخته می کشاند در باد
و سپس
چشمان سیاهی که دلم را به گروبر
توفنده نگاهی که گلم را به گروبرد
پیچید به دشتی که غزالش دل من بود
صدای پای آشنا مرا خبر نمیکند
ز کوچههایِ قلبِ من کسی گذر نمیکند
به هر رهی که رفتهام به جز بلا
شبی در بسترم با خالق خود گفتگو کردم
وصف این خاطره ها با تو دل انگیز شده
دریغ و درد که ایّام ِ وصل شد سپری
شب ِ دراز ِفراق است و یاد ِ یار ِ پری
نگریستم،رخ دلبند تو را،مهربان!تو ولی
نشکن،روی خوشی را،چو سپردم به دلت
گر چو شکستیم،از سرچشمه ی هست
فاطمیه آمد و آورد این کابوس را
این حرص و طمع را افسار توان زد
یا بابت آن آتش دنیا به جان زد
از حرص نمانده دمی را به سلامت
پشیمان می شوی وقتی که کار از کار بگذشته
یکی را پرسیدم ،کیه مادر؟
بگفت با من،گلی هست مادر
پس چرا اینقدر تنهام ،
درمیان اینهمه افکارکه میچکند ازمغز؟
محبوب ترین بانوی دنیا،بودی
✍️ترانه
م.مدهوش❤️🔥
🎧دکلمه: بانو هستی احمدی🌹
انسانها در زندگی بسیار شده دچار مشکل و چالش شوند و پیش خود خیال کنند هرگز موفق به حلش نمی شوند اما ب
آهم شده فریاد ولی دادرسی نیست ...
در جوانی زندگی کن زندگی...
دل شکسته ام تمنای وصالی دارد
حسرتی از جنس درخت یخ زده که انتظار بهار را میکشد
دیگر دلم به هیچ چیزی
قاصدک امروز کجایی که خبر از یار بیاری
من تشنهی نگاهم تو برایم خبر دیدار بیار
قاصدک امروز
ما را که برد خانه ، بی یاور و بی یاریم
دانش وجهل .اجتماعی
پرتو دانش دهد نور و بقاه
جهل میسازد تاریک و سیاه
دانش وعلم و تفکر ای پسر
آف
نگرانم از شب هایی که بدون تو تمام می شود
از صبحی که بی تو آغاز می شود نگرانم
پا به پا می کند
کوچ را
خاطره
جزوههایش ناقص و غایب همیشه میشود
جای دانشگاه ، کافه میرود با دوستان
سوار بر قایقِ عشق
از دوست داشتن گفت
چشمانم برقی زد
باران بارید
پاییز چه میدانست
قایقِ کوچکِ
رو
اگر ساقی کند یاری شرابی ناب خواهم زد
به گرد گیسوی یارم هزاران تاب خواهم زد
پابجی بازی میکنی
بی نمازی میکنی
سرزمینم را ..... امید روز های واپسینم را
نامِ اللّه اسمِ اعظم است یقین
بِسمِ بِسمِ اللّه الرّحمن الرّحیم
روزگارم و تیره مثل شب تار کردی
زندگی و در کامم مثل زهر مار کردی
چون فريضه واجب ترک نکردی آزارم
❤️آمدی تو، آمدی جانم، ولی چه بی صدا❤️
❤️هر چه پرسیدم ز تو، دردت نگفتی تو چرا❤️
تو و ماه و آینه من و این دود چراغ چه کسی گفته که این فاصله کم خواهد شد ...
تا کدامین نسیم چشمم خیر
سلام خدا بازم میخوام برات بگم،،،پس ب دل نگیر اگه میخوای دروغ نگم
حرفام گاهی تلخ گاهی تند،،،این روزا
بگو اینبار نیز میگذریم
از نخوتِ شبپرگان،
همسانِ اینهمه سال وُ
روزهایِ ماندهیِ هنوز ،
که من
از آن شب مهتاب که گردید و ندید
کس آیه و کس سوره ی تردید و ندید
آن سایه ی بی پایه ی بی مایه ه ی ما
مصلحت آنش نبودش که می انگاشتش
ترس، سگ نگهبان، کاخ استبداد است...!
وقتی تنت اندازه من نیست
آغوشتُ از پیله بیرون کُن
پاییزِ فصل آخرِ اما...
عشق ، از دامانِ پاکان بر دلِ هموار ریزد ..
در واپسین غم دل
تو را دیدم...
تو را خواندم
تو را بوئیدم!
تو را نگاشتم
نه به دیده
نه به دل
نه
شاعر شدن در شهر من فرجام شیرینی نداشت...
صدبار بسوزد پدر عشق از آنکه
بینم که به یک بار، غمِ عشق چشیده
میگی پاییز شده اما چه پاییزی
بیا که بی خودم از خود به شوق دیدارت
این چه دردی ست که درآرامشی دلچسب ،
انگار درخلسه باشی ،
هجوم آورند به سوی منازل ،
اراذل
مجموع ۱۲۴۱۶۸ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک