جمعه ۱۰ فروردين
شعر هایکو
|
|
بی تو...پاییزی
شده ام!!
که خزانش
با
یاد تو...
برگ می ریزد!!!
بابک پولادی فراز
|
|
|
|
|
غرش کبود آهنگین
مهراب خونین
|
|
|
|
|
آمدم
خانه دل را تکانی
بدهم
اما!
|
|
|
|
|
داستانم خلاصه تمام شد
نقطه سرقبر
.
|
|
|
|
|
شاخه ای فروآویخت؛
از نردبان
گناه چشمان مستت را
|
|
|
|
|
به مزایده گذاشت تمام دارایی ام را
|
|
|
|
|
اسکله ها
از ایستگاه های عاشقانه
جدا افتاده اند
|
|
|
|
|
این کاشانه را ویرانه یی ست وقتی که مادر نیست
|
|
|
|
|
ریحان می پیچد روزنامه
بر بالهای کفشدوزک 🐞
🎏دو
|
|
|
|
|
پادشاه آمد بر تالار قصر این مجسم خواب نیست بیداری است! این دوشس لی آنتس اله
|
|
|
|
|
سرش زیر برف
به خود نمی تواند
دروغ بگوید
|
|
|
|
|
کمی اشتباه
دردسرهای زیاد
رقص زندگی
|
|
|
|
|
بر گلبرگهای نامت
چون شبنمی
شناورم..
|
|
|
|
|
خس خس می کنند
برگ های پاییزی قلبم
زیر پایت
|
|
|
|
|
میوه می دهد
این درخت گلابی
بدون خواهش
|
|
|
|
|
روزی شاعر خواهم شد
رونوشت: دل هرزه گرد من
|
|
|
|
|
چشم خود را بست
چه آرامشی دارد
گنجشک بر زمین
|
|
|
|
|
درختان سبز
به هم تکیه داده اند
هوا تاریک است
|
|
|
|
|
ایوان خانه
ماه شب چهارده
سایه ی درخت
|
|
|
|
|
سگ از راه رسید
لاشخورها فرار کردند
آهو نجات یافت
|
|
|
|
|
هوا سرد شده
از مترسک می گیرد
کت کهنه را
|
|
|
|
|
شیشه شکست
شاخه تکان خورد
پرتقال افتاد
|
|
|
|
|
چه رنگی دارد
مثل میوه شده است
ماه روی درخت
|
|
|
|
|
خورشید سوارم
بی طلوع و غروبم
آفتاب نشینم
|
|
|
|
|
ماشین نداری
من تو را می رسانم
چتر آورده ام
|
|
|
|
|
دختر گل را چید
بیچاره افتاد و مرد
نیلوفر در پارک
|
|
|
|
|
دیر شود یا نه
ساعت زنگ نمی زند
قبلا زنگ زده
|
|
|
|
|
آنجا را ببین
آن یکی شکوفه نیست
چه پروانه ای
|
|
|
|
|
مادرم آمد
باز هم صدای کلاغ
حیف بیدار شدم
|
|
|
|
|
پدرم که مُرد من یکشبه مرد شدم!
دخترای فامیل چه قدر بزرگ شدند!
|
|
|
|
|
باد سوز پنجره را نمی فهمد شکستن شاخه های جوانه را نمی فهمد
|
|
|
|
|
آبادان جنگ و خمپاره و تیر
سکوت نفس حبس در سینه
|
|
|
|
|
هر زشتیایی در من میبینی
|
|
|
|
|
شبا که ما میخوابیم
روزام باید بخوابیم
|
|
|
|
|
کوچه های بن بست
یادگار نفس های حبس شده ی
به صلح نشسته...
|
|
|
|
|
پرچم صلح را بلند کن ...
............................
ارابه مرگ را بشکنید.
.......................
|
|
|
|
|
چقدر دلربا است
لبخند شیرینت
در قاب زندگیم..
|
|
|
|
|
آسوده سپردیم ...
دل به هم ؛
جان به عشق !
پناه گرفته بودیم در حصار امن آسمان ؛
غم هایمان بر شانه
|
|
|
|
|
بی محابا ...
جاری می شوی !
درون رگ هایم ؛
از اندوه جا می ماند پیکرم ...
و اشک پنهان می شود ؛
در
|
|
|
|
|
و همانا عشق ؛
نجات دهنده ی روزهایِ سختِ تنهایی ست
در آن زمان که هیچ پناهی نیست ...
پناه بر عشق
|
|
|
|
|
صبر کن دنیا ...
آرزوهایم ،
روی زمین ریخت !
|
|
|
مجموع ۲۶۸ پست فعال در ۴ صفحه |