جمعه ۷ ارديبهشت
شعر نیمائی
|
|
در این دنیا که هر دم دل
به اندوهی گرفتار است
غمی شیرین به نام عشق
به جان ما پدیدار است
|
|
|
|
|
صبح بود و بهار بود و خورشید می تابید
دل من جای دیگری می رفت
باغ پر شده بود از گل و برگ
گنجشک و هز
|
|
|
|
|
ما بسان ابلهی وارونه بر یابوی خود بنشسته می مانیم
|
|
|
|
|
گر بُوَد آبادِ آباد
گر شود ویرانِ ویران
عاقبت فرجام می یابد به دست مادر فردا
|
|
|
|
|
که تو آغوش خودم قول نرفتن دادی
|
|
|
|
|
باز باران
كاش مى باريد بر سقف كلاس
در خيالم مى سپردم
دل به جنگل هاى گيلان
حجمى از آرامش
|
|
|
|
|
مکن انکار خودرا ، توخدایی
|
|
|
|
|
جان یک سایه
به دستان شبی مهتابی است
و به دیوار کجی تکیه زده
و در اندیشه ی خورشید شتابان شده
از
|
|
|
|
|
از جام تهی حاصل، مستی نشود جانا
|
|
|
|
|
چو گمان رفت که آن روضه ی پر مهر ،بهارش ابدیست
بته ای خار در آن گشت پدید.
|
|
|
|
|
آسمان رنگ تو می خواست
زمین بوی تورا
و جهان سوی تو می تاخت. گویی همه چیز،
در گرو روی تو بود.
|
|
|
|
|
من «چ ِ» را کم دارم
من «چ ِ» را می خواهم
من «چ ِ» را می جویم
|
|
|
|
|
نقد !!!!!!!!!
سخن از نقد مرا برد تا سراب سرخ سیلی.
سرخ کردن صورت با سیلی.
البته این کجا و نقد
|
|
|
|
|
با سلام. این شعر را به همه عزیزان تقدیم میکنم
امیدوارم که لذت ببرید.
عنوان شعر : به دنبال چه هستی
|
|
|
|
|
روزتندیس زمین را که نوازش می داد
جیر جیرک ها.....
|
|
|
|
|
مادر من می گفت:
«با دلت عاشق شو؛
عاشقِ آن که زبان دل تو میداند،
و تو را میفهمد،
که همین فهمیدن
|
|
|
|
|
سجده ای کن باز بر عمق چاه
|
|
|
|
|
در صفای دل ها
هست جایی خالی
بهر آنها که غبار غم و درد
همچنان مانده به روی تن شان
|
|
|
|
|
در شعاع شعف شیدایی
هر چه را می نگرم «جان» دارد
|
|
|
|
|
به کویِ خاطره تا صبح شبگرد ست
|
|
|
|
|
سال نو را
پر طراوت، خوش قدم
با تنی سالم، دلی شادان
هوایی پاک و تابان
|
|
|
|
|
سوز و سرما
سفیدند نقش ها
یخ زده است باورها
تا کی صدای بلبل
جهجه کلاغ ها
در رقصند علف ها
|
|
|
|
|
در ورای سفرِ قطره ی دریا تا ابر..
|
|
|
|
|
باور یار اگر زیبا شد
همنشینی زیباست
و ندارد پایان
لحظه های خوش با هم بودن
|
|
|
|
|
در شب تیره و تار
یک چراغ روغنی دارم ز دوران کهن
روغنش از جنس کمیابِ جواب
|
|
|
|
|
گذری باز ز شهرو ز خیابان کردم..
|
|
|
|
|
آه از این واژه ی کمیاب سَبُک بار شدن
گیج یک خواب بیابان
عطشِ تشنه ی مُرداد
و سراسیمه درون یخِ تال
|
|
|
|
|
موهایش را ببین
باد را هم به رقص آورده
قلب من که دیگر وضعش مشخص است...
|
|
|
|
|
کودکی خُرد که از جور جهان آزردَست
با غمی چند تو را می خواند
|
|
|
|
|
نگاه تو دریا
لبخند تو دریا
پیچش گیسوانت
خم ابروی تو دریا
امواج چشمانت
لرزش دستان تو دریا
|
|
|
|
|
من از برج خاکستری اندیشه های تلخ...
|
|
|
|
|
درونم سیاه و نگاهم روشن است
به این پیرهن دورو دوخته ام میبالم
|
|
|
|
|
سوگواری رسم است به بهاری که ندارد خورشید...
|
|
|
|
|
گرگ و میش است
گرگ و میشی سخت سهمین است
|
|
|
|
|
مردمان گویی بد در پی تزویرند راه بسیار هموار
|
|
|
|
|
بر سرِ آتشِ عشق،
به تماشای دلم آمده ام..
باز کن در جانان
|
|
|
|
|
مکن انکار خودرا
توخدایی .....
|
|
|
|
|
در نهانم تب نموده خاطری
کُنج یک میخانه را دارم تصور میکنم
|
|
|
|
|
برگ اشکی افتاد
رفتگر آنجا را
با قلم جارو کرد
ناگهان برف آمد
عاشقی بام دلش برفی شد
هر کسی با
|
|
|
|
|
لبخندم هدیه توست
آسمانم آبی است
خانه دل روشن از امواج نور....
|
|
|
|
|
حضرت عشق بیا وکنارم بنشین....
|
|
|
|
|
شب به عزم خیال راهی ام به ماه
باز هم سراب جادویی
رهزن خیال من است
در نیمه های راه
|
|
|
|
|
آه.. من خالی شده از فریادم
بال در حجم قفس ها زده ام
|
|
|
|
|
گُذر کردم ز دشت حادثه با کوله باری از معانی
|
|
|
|
|
سنجاق کرده بودی
بر جهانت
هوای تنهاییم را
رویاهایم را
تپش نگاهم را
حسِ امن مرا
چه کسی می گوید
|
|
|
|
|
مانده در خواب قفس خاطره ی پروازم
|
|
|
|
|
پای می نهد
نسیم
بر آستان
دلِ شکسته ات
عطر ریحان را
می پراکند
در لابه لای گیسوانت
|
|
|
|
|
برای خاطرم که غمگین است
دیدار او نوشداروی شیرین است
|
|
|
|
|
دلـم ؛
دریـای خون ،
دشتِ جنـون ،
صحرایِ محشر بود...
|
|
|
|
|
و من امروز بدیدم
آنکه هر دم ، دم به دم
گشته بودم در پِی اش
|
|
|
|
|
شب عجیب است انگار
شب پر از بی خوابیست
|
|
|
|
|
از پا قدم عطر شقایق لباست
|
|
|
|
|
كجايي اي تمام لحظه هايم در تو خاكستر؟
|
|
|
|
|
نیمه شب،
با بیت هایی از نیاز
در تنورِ سینهِ سوزانِ خویش
دردِ دل های نهانی گفته ام
|
|
|
|
|
مادری گم کرده طفلش زیر باران
میجوید اور را به اشکی به (بهتر) ز باران
|
|
|
|
|
وقتی به حسرت های رسوب کرده ی دلم فکر می کنم ،
عشقت در دلم تهنشین می شود.
کاش هرگز از دلم عبور نم
|
|
|
|
|
سرم
در گریبان این کوچه
هیچ خیابانی
گردنم نمیگیرد
|
|
|
|
|
من خسیس نیستم ولی ... آغوش ِتو، بهشتی است که آن را با هیچ کس شریک نخواهم شد. درب ها را می بندم. چشم
|
|
|
|
|
خانه ای می سازم،
بر بلندای وجود
که تماشا کند هرکس که در آن میشیند
|
|
|
|
|
دراین عبور بی مسیر
نهاده دفتر نَفیر
|
|
|
|
|
تو اگر فال منی ، من اگر مال تو ام ، پس چرا نقش تو در فنجانم ، این همه کم رنگ است
|
|
|
|
|
قایقی ساخته ام..
جنسش از راز و نیاز
بادبانش از صبر، دکلش از ایمان
- در شبی مهتابی
سفری دور و در
|
|
|
|
|
افتاد اگر، نگین امیدم به روی خاک
آواز باد و نغمهٔ باران مرا بس است،
تا پر شَوَم دوباره از امّید و
|
|
|
|
|
(ویرایش شده) رقص پر شوری است بی شک رقص آزادی
|
|
|
|
|
جنگاجنگم
تنها
با همدیگر خویش
|
|
|
|
|
🌹زندگی چیست؟🌹
🌹 امید است آیا؟ 🌹
🌹یا که شاید برعکس؟🌹
|
|
|
|
|
زبانحال کودک مظلومی که در حادثه کرمان در آغوش مادرش به شهادت رسید ..
|
|
|
|
|
رسم قربانی انسان برپاست وخدایان زمینی که دراین جشن جنون می رقصند
|
|
|
|
|
دیرگاهی است،
که ریخته سیاهی شب،
همه جای این دشت،
ارمغان آورد خاموشی لب.
دیر زمانی است،
که شب سر
|
|
|
|
|
کودکی آرام بود کودکی ام
ماه را بوسه زدو شب خواب رفت
روز با پرتو خورشید
|
|
|
مجموع ۵۱۱۷ پست فعال در ۶۴ صفحه |