سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
  • شكست حملة نظامي آمريكا به ايران در طبس، 1359 هـ‌.ش
16 شوال 1445
    Wednesday 24 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۵ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      *حرف ِ دل*   ارسال شده توسط  

      شاهزاده خانوم


      حرف ِ دلی که نتونه راحت حرفشو بزنهبه درد ِ لای جرز ِ دیواری که واسه حرفاش کشیده می‌خوره. مگه وظیفه‌ی حرف دله که راحت حرفشو بزنه. نه پس یکی از وظایف خطیر بنده‌ست. دست‌بردار، انقد در ...
      ارسال شده در تاریخ ۳ روز پیش    بازدید:۶۷۳    نظرات: ۱۸۱

      طنز سوء تفاهم (قسمت اول ):
      اول صبح ، ماشین پسرم را در سایت دیوار آگهی نمودم . نزدیکای غروب ، خانمی تماس گرفت و ساعت بازدید را برای ۸ شب فیکس کردیم ؛ تا بخاطر مسائل جنبی , خودم هم منزل باشم .
      ارسال شده در تاریخ ۶ روز پیش    بازدید:۱۱۴    نظرات: ۱۴


      گردنبند آبی :
      ﺧﯿﻠﯽ دوست داشتم با اون بازی کنم ؛ ولی از من دوری می کرد . نجمه صداش می کردن . زبونش رو نمی فهمیدم . مادرم خدا بیامرز می گفت اینا عرب خوزستان هستند .. .
      مسافرخونه ، حیاط ب ...
      ارسال شده در تاریخ ۸ روز پیش    بازدید:۱۰۶    نظرات: ۱۰

      داستانک (فیلمنامه ): مظنون اصلی
      معلوم نبود که چه کسی پیرمرد ناتوان رو به دادسرا کشونده بود !
      سراسیمه خود را به سالنِ دراز و پر ازدهام رسوند . از دور پسرش را شناخت . به پایش غُل و زنجیر بود ...
      ارسال شده در تاریخ ۱۱ روز پیش    بازدید:۱۶۶    نظرات: ۸
      من و سراج   ارسال شده توسط  

      شهرام بذلی


      ماجراهای منو سراج ....بخش اول
      یازده سال بیشتر ندارد ..خودش میگوید از پنج یا شش سالگی پیشِ پدرش کار کرده است .
      نامش سراج الدین و فزرند کوچک یک خانواده هفت نفره یِ بلوچستانیست .کمی پایینتر از ...
      ارسال شده در تاریخ ۲ هفته پیش    بازدید:۱۴۶    نظرات: ۱۱

      آن کوچه را امشب دیدم.
      آن کوچه را امشب نفس کشیدم.
      تا می‌توانستم بویِ رطوبتِ محزونِ آن محلة قدیمی را در قفسة سینه‌ام چیدم.
      تا جایی که ریه‌هایم گنجایش داشت رایحة وهمِ عبور ا ...
      ارسال شده در تاریخ ۲ هفته پیش    بازدید:۷۹    نظرات: ۰
      آدم ها   ارسال شده توسط  

      فاطیما حق پرست


      آدم ها را میتوان به همه چیز تشبیه کرد . آدم ها را میتوان به آب و هوا تشبیه کرد میتوان به زندگی تشبیه کرد میتوان به کتاب ها تشبیه کرد میتوان به بسیاری از پدیده ها تشبیه کرد . و.....
      اکنون که دارم ...
      ارسال شده در تاریخ حدود ۱ ماه پیش    بازدید:۸۹    نظرات: ۳

      نان کپک خورده
      روی تکرار همیشگی پنج قهوه‌ای،ساعت زنگ خورد؛دیکتاتور عجیبی است،به محض اینکه صدای نکره‌اش یواشی طنینش را می‌نوازد،مثل سگی که ناگهان کسی گازش گرفته از خواب می‌پرم.د ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲ ۰۵:۵۶    بازدید:۵۸۰    نظرات: ۲۶
      دو بچه حکمت!   ارسال شده توسط  

      احمدی زاده(ملحق)


      ۱.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید:
      ((تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست د ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۲ ۱۹:۴۱    بازدید:۹۷۸    نظرات: ۶۶

      صبح خیلی زود هوا هنوز روشن نشده بود که به راه افتادم.اتومبیل هایی که دررفت وآمد بودند مسیر را ازسکوت بیرون می آورند.باد می وزید ودود غلیظ کامیونی که از کنارم گذشت راهمراه با گردو خاک خیابان وارد حلقم ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ ۰۴:۴۱    بازدید:۵۰۰    نظرات: ۱۱۸
      *بی‌حوصله دو*   ارسال شده توسط  

      شاهزاده خانوم


      سَر ِ شب رسیدیم *حوصله‌دون*، *بی‌حوصله* آروم بنظر می‌رسید و مثل روزایی که با حوصله بود رفتار می‌کرد؛ صبورانه و متین...
      با حالاتی که داشت حس کردم یه قدم به فراموشیت نزدیک شدم و ...
      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۷ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۱۷    بازدید:۱۰۰۸    نظرات: ۱۹۳

      قدیما ‌تو شهر اصفهان ی کارگر داشتیم که خیلی می فهمید.
      بچه شیراز و اسمش جمال بود، از شیراز کوبیده بود آمده بود اصفهان برای کارگری
      اوایل ملات سیمان درست میکردو میبرد وَردست اوستا تا دیوار ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۰۲    بازدید:۷۵    نظرات: ۵
      *بی حوصله*   ارسال شده توسط  

      شاهزاده خانوم


      از وقتی رفتی حوصله‌ی *حوصله‌ام* سر رفته، حتی حوصله‌ی منم نداره، بعد اینکه کلی نِق می‌زنه و *نِق‌دونش* پُر میشه، می‌ره یه گوشه‌ی *حوصله‌دونم* می‌شینه و سُما ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۵۱    بازدید:۱۱۳۶    نظرات: ۲۴۷

      گاهی ما آدم بزرگ‌ها بزرگی را از نگاه خود میبینیم ...
      گاهی وقتها پیش می آید که ما آدم بزرگ‌ها اصلا بزرگ نیستیم بلکه از نام بزرگی سواستفاده میکنیم و مردمان را خار و خفیف میکنیم ....
      ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۴۳    بازدید:۱۴۲    نظرات: ۱۲

      «از عمو نوروز تا بی‌بی گل‌افروز»، عنوان یک مجموعه قصه است که با الهام از جشن‌های باستانی ایرانی، به قلم من، شبنم حکیم هاشمی، نوشته شده،و انتشارات پرستوی سپید آن را چاپ کرده ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۴۲    بازدید:۱۳۸    نظرات: ۴

      [فریبا]
      پیپ‌اش را گوشه‌ی لب گذاشت با طمأنینه... روی تخت نشست. با دست گرد و خاک و تکه‌های آوار شده‌ی سقف را پاک کرد.
      اسباب و اثاثیه‌ی تخریب شده‌ی خانه‌اش را ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۵۷    بازدید:۹۵    نظرات: ۳

      در فراموشی *سه* خواندیم که؛ *احساس* کنار برکه *تفکرات شاد* نتوانست آرامش از دست رفته خود را به دست آورد؛ از این‌رو طوفان احساسی عظیمی به وجود آمد که همه شهر را با خاک ِ درماندگی یکسان کرد.
      * ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۲۷    بازدید:۱۰۷۴    نظرات: ۱۹۱

      گاهی زود دیر میشود ...
      اوایل پاییز هوا عجیب دل انگیز بود هنگامی که بر روی برگ های رنگارنگ گام بر می‌داشت به آینده نه چندان دورش فکر میکرد. و از خودش سوالاتی می‌پرسید، آیا درست میشود ؟؟ت ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۳۴    بازدید:۱۲۴    نظرات: ۱۰

      مدتی بود *ماشین ِ روح‌شویی* به بازار آمده بود.
      گه‌گداری که از جلوی فروشگاه ِ لوازم ِ حیاتی_ماورایی، رد می‌شدم از پشت ِ ویترین نگاهی به آن می‌انداختم.
      هزینه‌ی خریدش ب ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲ ۰۶:۲۴    بازدید:۱۸۲۷    نظرات: ۲۶۶

      [قهرمان]
      به زور سیزده، چهارده ساله می‌شد. چهره‌ای استخوانی و اندامی ترکه‌ای داشت. یک جفت کتانی رنگ و رو رفته به پا کرده بود. ساک ورزشی آبی رنگش را هم مورب به گردن آویخته بود.
      ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۲ ۰۵:۴۶    بازدید:۴۷    نظرات: ۱
      غروب افتخار   ارسال شده توسط  

      زهرا بزی


      پارت سوم
      - مس...یح
      صداها گنگ و نامفهوم می‌شوند و تنها سیلی‌هایی را لمس می‌کند که در آن لحظه، حکم نوازشی برای آرامش رسیدن دارد.
      ****
      گرمای عجیبی را پشت پلک‌هایش ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۶    بازدید:۵۶    نظرات: ۰

      پسری که هاروارد به او اعتنایی نکرد!
      خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت و شلوار نخ نما شده ی خانه دوز، در شهر بوستون آمریکا از قطار پیاده شدند و بدون هیچ قرار قبلی ، راهی دفتر رئیس دانشگاه ه ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ ۰۶:۰۸    بازدید:۶۰۴    نظرات: ۵۳
      غروب افتخار   ارسال شده توسط  

      زهرا بزی



      چهره‌اش مانند غروب خورشید رنگ‌آلود و خونین بود، ولی انگار احوالاتش هیچ اثری بر جوان رو به رواش نمی‌گذارد که عربده‌اش ملکوت را به طغیان می‌رساند:
      - چرا برگشتی؟! تو ک ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲ ۰۴:۵۹    بازدید:۱۲۷    نظرات: ۰

      گلدان، پنجره، آغوش
      ...
      نگاهش سمت پدر و مادر میفتد...، _لبخند_ و شجاعانه وارد کلاس می‌شود. شجاعتی که نترسیدن نیست، روبه‌رو شدن است با ترس...
      آیا بچه‌ها دوستم دارند؟
      م ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ ۰۳:۳۸    بازدید:۳۴۰    نظرات: ۳
      فصل قفس   ارسال شده توسط  

      سعید فلاحی


      ■ داستانی کوتاه به زبان کردی با برگردان فارسی به قلم زانا کوردستانی
      📝 که‌ژه‌‌ی قه‌فه‌س
      سوێ له سێلی گرێ خوراو.
      پێشه‌وه‌ شۆ.
      هه‌تا درگای قه&zw ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱ آبان ۱۴۰۲ ۰۳:۲۸    بازدید:۱۳۸    نظرات: ۲

      چند صد سال قبل
      مه کوه و دشت را فرا گرفته
      هفت نفربا رداهای سیاه از هر سمت می آیند و در مرکز یک دایره به هم میرسند
      یکی از آنها شروع به صحبت میکند:
      دوستان ما در اینجا جمع شدیم تا آخری ...
      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۸ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۱۱    بازدید:۳۳۱    نظرات: ۱۰

      خبر آمد خبری در راه است
      خرم آن دل که از او آگاه است
      .
      .
      .
      بسم الله الرحمن الرحیم
      بعد از بدرقه مهدی و خانواده اش ، محمد کنارم ایستاده و دستش را دور شانه ام انداخت و گفت :< ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۴۴    بازدید:۳۷۹    نظرات: ۱۰

      چشمه‌ی خشک
      یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدا مهربان، هیچکس نبود!
      در یک دشت بزرگ، روستایی کوچک بود به اسم گلستان بود.
      بر خلاف اسم آن روستا، در آن دشت، نه آبی جاری بود و ن ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۲۰    بازدید:۲۱۱    نظرات: ۱

      جنگجویی در اتاق
      توی اتاقم، در حال خواندن کتاب داستان، هستم. از بیرون صدای لباس‌شویی و تلویزیون با حرف زدن مامان و بابایم را می‌شنوم.
      بوی اسفندی که مامانم دود کرده، توی اتاقم می&zwn ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۱۹    بازدید:۸۸    نظرات: ۳
      مهمونی   ارسال شده توسط  

      غزل هاشمی


      «مهمونی»
      عشق حسیه که خودت باید یاد بگیری و بفهمی هیشکی نمیاد برات توضیح بده مث اینه که اگه فردا امتحان ریاضی داشته باشی خودت باید عقلت برسه که باید بشینی درس بخونی حتی اگه برا کسی مهم ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۱    بازدید:۳۰۸    نظرات: ۱۲

      در این تولد چه غم روزی بود گذشت و رفت بزرگ مردی سوال همهمه چگونه عزیزی این چنین زود برود ونوزادی دگر در همان واقعه دنیا بیاید خاله گفت حکمت در این بوده دل مشقولی بر غم کاستی دهد مهمان ها میگفتن بهتر ا ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲ ۱۲:۴۷    بازدید:۳۲۹    نظرات: ۴

      در سودای کاسپین
      نویسنده: سید امیر محمد سکاکی
      در پانزدهم ژوئن سال «۲۰۷۵» در شهری به نام کراسنودسک یا همان ترکمن باشی که در کناره دریای کاسپین و در ترکمنستان قرار داشت ، خانواده ای ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۰۴    بازدید:۳۱۷    نظرات: ۵
      “تنهایی”   ارسال شده توسط  

      برین بهار


      یهجور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ،وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن یه ریز حرف میزد از فلسف ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰    بازدید:۴۱۲    نظرات: ۷

      هوا سرد بود تا مدرسه راه زیادی بود قریب به پانصد متر از خانه دور شده بودم از ساعت شش صبح حدودا هفت یا هشت دقیقه ای گذشته آن زمان ده سالی داشتم مسیر خانه تا مدرسه دو سه فرسخی میشد که پیاده میرفتم راه ز ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۰۰    بازدید:۳۷۸    نظرات: ۹

      زن سیاه پوش | The woman in the black coat
      اثر: جوزف توماس شریدان لِ فانو (Joseph Thomas SheridanLe Fanu)
      من در یکی از خانواده های ثروتمند و مشهور شهر تایرون در ایرلند چشم به جهان گشودم؛کوچکت ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲ ۰۲:۵۷    بازدید:۵۱۱    نظرات: ۲۱
      آذرک (۲)   ارسال شده توسط  

      آذردخت شرقی(آذر دخت)


      پروین خانم آه عمیقی کشید و گفت:
      سالها قبل ،قبل از آمدنمان به این خانه ،خانه یدیگری داشتیم در انتهای همین خیابان ،البته آن وقت ها این آپارتمان ها نبودند
      تمام کوچه ها پر بود از حیاط های پر از ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۰۵    بازدید:۵۶۵    نظرات: ۳۷
      آذرک   ارسال شده توسط  

      آذردخت شرقی(آذر دخت)


      بسم الله الرحمن الرحیم
      ده دقیقه آخر کلاس های دکتر
      همیشه در سکوت مطلق سپری می شد
      دکتر حسینی ،یکی از معمارهای مطرح شهر و دانشگاه بودند و داشتن کلاس با ایشان در عین سختی ،توفیقی بود که نصی ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۳۰ شهريور ۱۴۰۲ ۰۴:۰۴    بازدید:۴۸۲    نظرات: ۳۷

      دلتنگی هایم رالای انگشتانم گذاشتم ومحکم پک زدم..اه! که دلم بشدت ازدرون میسوخت.چقدردلم برای گذشته تنگ شده بود...
      درافکارم غوطه وربودم که سریع سمتم اومد،
      وخودش رومحکم دربغلم انداخت .
      فریا ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۲ ۰۳:۳۵    بازدید:۳۳۳    نظرات: ۲۳
      2 دقیقه داستان   ارسال شده توسط  

      نیلوفر تیر


      دبه ماست
      اتوبوس ایستاد. شاگرد راننده خواب آلود گفت: هر کی شام می خواهد یا خرید دارد سریع پیاده شود فقط زود ...
      مسافر از دستفروش یک دبه ماست خرید و یک تراول نو داد.
      زن، مردم دزد شدند ! ی ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۰۰    بازدید:۷۴۵    نظرات: ۷۸

      درویشی كه بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را می‌دید كه جامه‌های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و كمربندهای ابریشمین بر كمر می‌بندند. روزی ب ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳    بازدید:۵۰۱    نظرات: ۳۰
      ماگ استعفا   ارسال شده توسط  

      نیلوفر تیر


      ماگ استعفا
      باز این چلفتی لیوان منو شکوند. مهرناز سرش رو از گوشی بلند کرد و گفت :کی؟ آبدارچی مون، میگم اون ماگ سیاه رو بده فردا ببرم شرکت. نبرش مهسا چند بار بگم نحس است ببین چند وقته بیکار موندم خ ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۵۲    بازدید:۶۳۶    نظرات: ۵۴

      داستان کوتاه گونه ای از ادبیات داستانی است که نسبت به داستان بلند (رمان) حجم کمتری دارد ولی باید قابلیت تبدیل شدن به داستان بلند را داشته باشد.
      در بیشتر موارد نویسنده برشی از زندگی و یا حوادث را ...
      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳    بازدید:۴۶۴    نظرات: ۲۵

      کوستان برفی
      تکیه برصندلی چوبی کنارآتشدانی باآتش روبه ذوال درماه دی ماهی و درنیمه شبی سخت وسرددرون کلبه ی تنهایی درامتداد کوهستان برفی .بادشدیدی درحال وزیدن است که توده های برف یخ زده راباخودبلندم ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۶    بازدید:۳۵۰    نظرات: ۸

      در این زندگی از همه چیز می توان چشم پوشید . چشم پوشیدن، فریبنده ترین طریق از دست دادن است ، همه چیز مگر یک چیز .
      آنچه می خواهم به شما بگویم ، گفته مادر بزرگم است ...
      زنی بود روستایی، تنها زن ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۴۲    بازدید:۱۵۷۸    نظرات: ۷۴
      بازگشت   ارسال شده توسط  

      سعید فلاحی


      داستان کوتاه بازگشت
      هفده سال بیشتر نداشت. ته ریشی درآورده بود و صدایش کمی مردانه شده بود. خودش را مردی می‌دانست؛ اما به چشم بی‌بی هنوز همان "محولی" نق‌نقو بود. حاجی خدابی ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۳۱    بازدید:۲۷۳    نظرات: ۴
      ردپا   ارسال شده توسط  

      فیروزه سمیعی


      دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد؛ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ؛ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۳ مرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۰۹    بازدید:۵۱۷    نظرات: ۶۱


      ... یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟"
      قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود.
      چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر" ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۴۲    بازدید:۸۲۸    نظرات: ۳۱
      راکت شانس   ارسال شده توسط  

      آذر مهتدی


      راکت شانس
      روزی در یک شهر کوچک و زیبا، زندگی مردم به خوبی جریان داشت. اما در این شهر، افرادی وجود داشتند که تلاش‌های بی‌وقفه‌شان برای رسیدن به موفقیت به نتیجه‌ای قابل قبول نمی& ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۳۱    بازدید:۱۳۸    نظرات: ۳۱
      سیتا   ارسال شده توسط  

      بهمن بیدقی


      سیتا
      پدر، شماره موبایل پسرش رُو گرفت و گفت : اَلو
      پسر: سلام بابا
      پدر: سلام ، میدونی ساعت چنده ؟ ۱۲ شب گذشته ، چرا نیومدی خونه ؟
      پسر: من که صبح به شما گفتم شب قرار دارم
      پدر: با ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۶ تير ۱۴۰۲ ۰۸:۱۴    بازدید:۶۰۷    نظرات: ۸

      دختر چهارکنت
      [به یاد و به نام سلیمه مزاری ولسوال چهارکنت]
      از شدت تابش آفتاب کاسته شده بود. از دور سایه‌ی تانک‌ها و نفربرها نمایان شد. بی‌شک نیروهای طالب بودند؛ فرماندهان ارشد ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۱ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۰۲    بازدید:۲۱۵    نظرات: ۵
      آب   ارسال شده توسط  

      رها فلاحی


      آب
      صدای تلویزیون بلند بود. زهرا روی مبل نشسته بود. هانا، عروسک نخی‌اش را در دست داشت و موهای مشکی‌اش را مرتب می‌کرد. او بدون اینکه به تلویزیون نگاه بکند به صدای خانمی که در تلویزیو ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۲۳    بازدید:۱۵۸    نظرات: ۳

      داستان کوتاه "بازیگر"
      - بهتر از این نمی‌شود! برق وصل شد؛ همین را ضبط می‌کنیم!
      مَرد در قفسه‌ی سینه‌اش، دردی را احساس کرد. مچاله شد. خودش را جمع و جور کرد و از کف ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۰۶    بازدید:۱۵۶    نظرات: ۴
      استاد   ارسال شده توسط  

      عسل ناظمی


      در شهر می گشتم حوصله ام سر رفته بود.
      دیدم وارد محله ای ایرانی نشین شدم. جایی ماشین را پارک‌‌ کردم.
      خیابان زیبایی بود. می خواستم کمی قدم بزنم و تابلوهای رنگارنگ و زیبای فارسی را ببی ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۳۶    بازدید:۲۸۷    نظرات: ۵

      مامانم هراسان واشفته ب اتاق اومد ..وای دخترم... ب دستانم ک نگاه کردم.همه چیززنده شد.مادرم مرا بغل کردوبه حمام برد.کاشی های سفید حمام قرمزشده بود.ومن ترسیدم.ولی گریه نکردم.صدای پدرم را که شنیدم بیشتر ت ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۳    بازدید:۱۸۰    نظرات: ۱۳


      برشی از یک کتاب
      این طور بارمان آورده‌اند که بترسیم، از همه چیز. از بزرگ‌تر که مبادا بهش بربخورد، از کوچک‌تر که مبادا دلش بشکند، از دوست که مبادا برنجد و تن‌هایمان بگذارد ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳    بازدید:۵۱۳    نظرات: ۲۰

      بابام کو؟
      چپ میرفت میپرسید بابام کو؟
      راست میرفت میگفت بابام کو؟
      همه نوع جواب شنیده بود
      شیراز
      بیمارستان
      سرکار
      بیرون
      مغازه
      و....
      بابام کو؟
      مادر با ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۳۶    بازدید:۱۶۷    نظرات: ۱۷


      چگونه یک داستان ناگهانی بنویسیم؟
      طرز نوشتن داستان های چند کلمه ای
      فلش‌فیكشن‌ها معمولا همچون لطیفه‌ها ساده‌اند و برای تاثیرگذاری از ضربه ‌نهایی استفاده می‌ ...
      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۶ خرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۰۶    بازدید:۱۱۶۰    نظرات: ۳۲
      دارالمجانین   ارسال شده توسط  

      رحیم فخوری


      [سالن در تاریکی و سکوت مطلق]
      موسیقی بیکلام بادهای رقصان کلایدرمن دربکراند به ارامی به گوش می رسد
      نور موضعی زرد رنگ به قطر دومتر به نرمی بر تاریکی غالب میشود
      "زن میانسالی با دسته گل ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۳۷    بازدید:۴۴۵    نظرات: ۹۸

      دوست داشتن عضوی از بدن است. درست است که همه فوراً به فکر "قلب" می افتند ولی من می گویم که دوست داشتن، "دندان" آدم است دندان جلویی که هنگام لبخند برق می زند ...حالا تصور کنید روزی ر ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳    بازدید:۹۹۳    نظرات: ۷۴

      داستان کوتاه آلزایمر
      پرستار سر سوزن سرنگ را داخل کاور گذاشت و توی سطل جلوی تخت انداخت. هر روز برای تزریق سرم و آمپول‌های پیرزن به آنجا می‌آمد؛ یک ساعت می‌نشست و بعد می‌رفت.
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۳۲    بازدید:۱۴۱    نظرات: ۴

      داستان کوتاه اعلان
      - ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم!
      - ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش بکنی؛ گفته باشم!
      - وقتی پول نباشه خوب نیست دیگه! نمیشه، چه گلی به سرم بگیرم تو ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۱    بازدید:۱۳۲    نظرات: ۷

      قسمت چهارم زندگی فاطمه
      بهمن ماه با تمام کشمکش ها ی فاطمه با خانواده به پایان رسید . تمام امیدش را از دست داده بود چون خبری از گذشت وعفو پدر نبود .
      وضعیت روحیش روز به روز بدتر می شد وحرف وحدی ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۲۳    بازدید:۴۸۰    نظرات: ۸۳


      یادم می ياد اولین روزهایی که عاشق شده بودم،خیلی عجیب غریب شده بود زندگیم!روزها دیرتر شب می شد،شب ها دیرتر صبح!!اصلا انگار روحم سنگینی می کرد توی کالبدم !نزدیک قرارکه می شد ، قلبم روی گونه هایم م ...
      ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳    بازدید:۸۵۹    نظرات: ۳۸

      قسمت سوم زندگی فاطمه
      فاطمه نیمه راه را پشت سر گذاشته وحال باید به فکر راضی کردن پدر باشد .کار بسیار دشواریست البته از کارهای رضا هم نباید غافل می شد.
      در این میان حتی دست به دامن امام جماعت م ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۴۴    بازدید:۶۰۲    نظرات: ۷۰

      انگار دلش قرار نداشت وحالت بدی ،چیزی مثل استرس تمام وجودش را فرا گرفته بود واشک می ریخت
      همسر مش رحمان هرچیزی که دلش می خواست نثار خانواده اش کرد وباسر صدای زیاد حاکی از دلخوری شدید از منزل فاطمه ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۲    بازدید:۳۲۷    نظرات: ۷۵

      شبی که پدربزرگم فوت کرد کسانی که برای تسلیت به خانه‌مان آمدند اکثراً معتقد بودند که "راحت شد".
      این را البته با گریه و ناراحتی می‌گفتند و برای من سوال بود که چرا می‌گویند ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۰۵    بازدید:۱۴۹۲    نظرات: ۴۴

      به نام خدا
      داستان ما در مورد دختری زیبا ومذهبی به نام فاطمه است.
      او به همراه خانواده خود در یکی از استانهای غربی خوش اب وهوا زندگی میکرد وبرای اینده اش کلی هدف وبرنامه داشت بزرگترین انها قبو ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۲۵    بازدید:۴۷۱    نظرات: ۶۳

      اشاره:«داستانک» یا «داستان کوتاه کوتاه» برای آنها که با ادبیات فارسی مانوسند چیز تازه‌ای نیست. در تاریخ ادبیات کلاسیک ما بوده‌اند شاعرانی که متون نظم یا نثرشان شامل ح ...
      ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳    بازدید:۹۲۳    نظرات: ۲۵

      مهران داوطلب شده بود که کار خوب انجام دهد به همین خاطر تصمیم گرفت در خانه سالمندان مشغول به کار بشود.
      وقتی وارد خانه سالمندان شد، پیرمردی دید که گوشه ای از باغ تنها نشسته؛ از مسئول خانه سالمندان ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۳۰    بازدید:۱۵۸    نظرات: ۲

      عاشقم شده بودی. می‌دانستم. می‌دیدم که گاه نگاهت راه می‌افتاد و جایی میانِ شکوفه‌های ریزِ گلِ سرم گیر می‌کرد؛ ولی به رو نمی‌آوردم. نمی‌توانستم. نمی‌شد فرهاد! خود ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۵۹    بازدید:۱۶۹    نظرات: ۱۲

      ‍ وقتی مردی را می کشی، یک زندگی را می دزدی، حق زنی را از داشتن شوهر می دزدی، پدری را از بچه ها می دزدی. وقتی دروغ می گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی. وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دز ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۲۸    بازدید:۱۰۳۵    نظرات: ۵۴

      قسمت سوم
      _مامان من خجالت می کشم با تو برم بیرون و بازهم زد زیر گریه.
      (زن که دیگر حالش از این همه رفتار کور دخترش بد شده بود، گفت:
      عزیزم دخترم،پوشش من مانتو و روسریه و از چادر متنفرم به ...
      ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۰۴    بازدید:۲۸۳    نظرات: ۲۸

      ستاره اگه من جای تو بودم پرسشنامه رو می زدم تو صورتش می گفتم گمشو بیرون . این طور آدما تو بن بست فکری دست و پا می زنند و هر چه خارج از این مرز باشه رو نفی می کنند، دشمن می دونند، متوهم و بیمارند و بوی ...
      ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۳:۵۴    بازدید:۲۵۶    نظرات: ۱۸

      آینه
      محمود دولت آبادی
      مردی که در کوچه می رفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سالی می گذرد که او به چهره‌ی خودش درآینه نگاه نکرده است. همچنین دلیلی نمی‌دید به یاد ب ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۵۶    بازدید:۷۴۱    نظرات: ۱۲
      خواستگاری   ارسال شده توسط  

      فیروزه سمیعی


      «خواستگاری»
      ...صدای زنگ تلفن، با صدای ماشین لباسشویی روی دور خشک کن ،وتلق تلوق برخورد ظرف ها باهم
      موسیقی فضای خاموش خانه را به چالش می کشد.
      زن ،دستکشش را در آورد و بطرف تلفن ...
      ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۳۰    بازدید:۱۷۵    نظرات: ۱۷
      باسکول   ارسال شده توسط  

      سعید فلاحی


      باسکول
      داستانی به قلم: زانا کوردستانی
      گوشه‌ی پرده را کناری زد و از آن کنج به در حیاط نگاهی انداخت. مردی طاس و خیکی، کت و شلوار به تن، با کفش‌های قیطانی، به همراه مرد میانسالی با مو ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۶    بازدید:۲۲۶    نظرات: ۵
      قلب سرخ   ارسال شده توسط  

      فیروزه سمیعی


      🖍چهار سطری
      در توییتستان همی گشتمی و خواندمی ،
      رسیدندی به توییت شیخانی،
      که دست ملامت بسوی خلق گرفتندی،،
      که ای خلق بیخبر! اف بر شما باد،
      که عالم ربانی ملک ری، در گذشته است
      ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵    بازدید:۲۱۸    نظرات: ۱۵
      داستان پله مرمر   ارسال شده توسط  

      نیلوفر تیر


      داستان پله مرمر
      روز اول با عجله ازش رد شدم اصلا ندیدم که اونجاست. روزهای بعدی هم یادم نیست بهش توجه کرده باشم. بهار خنکی بود و بارون هر روز به شهر سر می زد. یک آپارتمان نقلی تو یک کوچه ی نسبتاً ک ...
      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵    بازدید:۷۲۶    نظرات: ۴۰
      بی سایه   ارسال شده توسط  

      فیروزه سمیعی


      بی سایه از سایه ات جلوتر می رود و در ایستگاه بدون جلب توجه از تو زمان را می پرسد . یک تیک مکث در هوا رسم می کند و سی نمای حاضر در یک لحظه سکوت می کنند
      ماشین های عبور از چهار راه
      اتوبوس
      ...
      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۵۵    بازدید:۱۳۶    نظرات: ۱۱
      آخرین ماموریت   ارسال شده توسط  

      فیروزه سمیعی


      « آخرین ماموریت »
      زن روبروی مرد نشست و موهاشو با دلبری خاصی کنار زد و گفت: عزیزم قهوه ات سرد شد!
      مرد به کف های داخل فنجان خیره شده بود.
      حباب ها یکی یکی محو می شدند، درست مثل ...
      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۵:۴۵    بازدید:۲۴۲    نظرات: ۲۴
      مجموع ۹۹۹ پست فعال در ۱۳ صفحه

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1