جمعه ۷ ارديبهشت
شعر دلشکستگی
|
|
خدایا کاش من هم خار بودم
نه مترسک دست یار بودم
|
|
|
|
|
به چشمان زیبایت نگریستم
گفتم چقدر مرا دوست داری
گفت به اندازه ستارگان آسمان
به آسمان نگریستم
|
|
|
|
|
بالم را
وعیدِ فراغ بدادی
اما ...
|
|
|
|
|
🌹عجب از دل که بگیرد. دیده غوغا میکند🌹
🌹دیده اشک وگریه را. از دل تمنا میکند🌹
🌹وای از این
|
|
|
|
|
مثلِ یك ویرانه، خاموشان گرفتم
دامنِ شهرِ فراموشان گرفتم
ای که مانندِ هوا بودی برایم
...
|
|
|
|
|
مقصود من از گفتن این شعر عیان است
"چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
در وصف شما هر غزلی را که
|
|
|
|
|
مرا دیرینه زخمی میدهد آزار
نه از نوعی که بر روی تنی آزرده و مجروح،
نه از جنسی که برهم میزند آسایش
|
|
|
|
|
دل به هر ناکَس نباید بست، این رمز خوشیست!
آن کسی که معرفت دارد بهایش قابل است
|
|
|
|
|
از جام تهی حاصل، مستی نشود جانا
|
|
|
|
|
شکسته ام...
اما دوا نمی کنم!
|
|
|
|
|
بوی گنداز بودن گندیده می آید برون
از خبر بشنیده ها نشنیده می آید برون
کاش بودم قافل. از این عقل
|
|
|
|
|
نو بهار من چو میخواهد شود...
|
|
|
|
|
یکسال گذشت و همه دلتنگِ تو بودم
چون شیشه، فرو ریخته از سنگِ تو بودم
ای دوست اگر خوبم اگر بد، چه تو
|
|
|
|
|
بخوان...
بخوان درد همنوعت را در اشعارم!
|
|
|
|
|
فاصلهاندازی هنر آدمیزاد است...
|
|
|
|
|
تو که لبخند میزنی به دیگری بزار برو
توی آغوش منی واسش چه پرپر میزنی بزار برو
تو که آرامش من بو
|
|
|
|
|
کمی عاقل تر از آنم که تسلیمِ دلم گردم ..
|
|
|
|
|
در صفای دل ها
هست جایی خالی
بهر آنها که غبار غم و درد
همچنان مانده به روی تن شان
|
|
|
|
|
امسال زمستان؛
دائم می لرزم...
|
|
|
|
|
بدونِ بال و پَر، بیآشیانه
پریشان خاطری، گُم کرده خانه
چوآن مرغی که در توفان اسیر است
...
|
|
|
|
|
شعر بندری دلوم
دلوم پاره پارن
اَ کار تو رشته رشتن
چه اتکه با قلب پاکوم
نومت اتا الرزوم
|
|
|
|
|
یه خراش کهنه انگار
مونده چند وقتی رو قلبم
|
|
|
|
|
من آن تنهای تنها در حصارم...
|
|
|
|
|
ای دوست که دوستت داشتم و دوست داشتنت برایم کم بود .
|
|
|
|
|
آه از این واژه ی کمیاب سَبُک بار شدن
گیج یک خواب بیابان
عطشِ تشنه ی مُرداد
و سراسیمه درون یخِ تال
|
|
|
|
|
و انگاه که من دل را سپردم دست یاری ...
|
|
|
|
|
خواب دیدم که باغ پاییزی خواب سبز بهار را میدید...
|
|
|
|
|
بر چهرهی غم، گریهی بارانیِ خویشم
در جشنِ وفا، شمعِ چراغانیِ خویشم
با هرکس و هرچیز، ستیزنده و در
|
|
|
|
|
در فراسوی خیال نام تورا خال زدم...
|
|
|
|
|
گوشها را ولوله انداز و رعدآسا بسوز
|
|
|
|
|
درونم سیاه و نگاهم روشن است
به این پیرهن دورو دوخته ام میبالم
|
|
|
|
|
ما...
خریدنی نبوده و نیستیم!
|
|
|
|
|
چندیست که این خسته دگر پای ندارد/آبستن درد است و سر زای ندارد
|
|
|
|
|
خیال کردی من باز با دیدنت
مثل اون قدیما هراسون میشم
|
|
|
|
|
دوبیتی داغ از قدرت الله حاجی پور
شکست آیینه ی بازار مادر
تو رفتی من شدم تکرار مادر
الا ای روشن
|
|
|
|
|
«یادمان جانکاه»
شب بود،
ابتدای هجوم تاریکی،
تلخی تازش غم ها بود.
جغدی
چون سایه ای شوم،
بر رو
|
|
|
|
|
مرگ برای پرنده در قفس آرزوییست که سال ها باید انتظارش را بکشد و در خیال با بال شکسته در آسمان پرواز
|
|
|
|
|
هرگز سکوتِ من نشکست و عیان نشد
|
|
|
|
|
در امیدم صنما تا که ز من یاد کنی
|
|
|
|
|
شراب هم نشدی بزرگ شو، فرات در تن توست
به خود بیا،مگر مجلس چشم با عزاش میجنگد!؟
|
|
|
|
|
در نهانم تب نموده خاطری
کُنج یک میخانه را دارم تصور میکنم
|
|
|
|
|
عاشقی هست که در شب های باران زیر ابر
ناله ای سر میدهد تا در بیابد بی خبر
|
|
|
|
|
مثل ماتم در دلم جا کرده ای
درد را در سینه ابقا کرده ای
زندگان را درنیابیده چرا
مردگان را باز احیا
|
|
|
|
|
آه.. من خالی شده از فریادم
بال در حجم قفس ها زده ام
|
|
|
|
|
دلتنگیِ سختیست در این سینهی من
|
|
|
|
|
به سوی آسمانِ آرزوهایم سفر کردم
به پیشم هفت خانی از بلا بود و خطر کردم
حباب آسا اگر لرزیدم از
|
|
|
|
|
مروارید دریا
کجای قصه ی مروارید دریا
تو نیستی قلبم تاریکه
توی این روزهای دل شکستن
|
|
|
|
|
من بلدم انگشت اشاره ی مردم...
به سمتم راببینم و خجالت نکشم...!
|
|
|
|
|
تو برایم بنویس در نامه ای که هرگز به دستم نمی رسد....
|
|
|
|
|
تو این شهری که آدم هاش غریبن
همه حرف و حدیثاشون عجیبن
|
|
|
|
|
دیدمت باز خاطراتت در سرم تکرار شد
|
|
|
|
|
چند روزیست وقتی جلوی آیینه می ایستم، خودم را در آن نمیبینم!
نمی دانم آیینه خراب شده است یا من!
|
|
|
|
|
چو بدخواهی دلت خرم ببیند
به کامت سفره ی اغوا بچیند
|
|
|
|
|
راه به جایی نبرد آنکه خیانت بکند
آتش دوزخ بخرد هر که اهانت بکند
|
|
|
|
|
از این ناشادمانی های ظاهر شاد بیزارم
|
|
|
مجموع ۴۵۹۷ پست فعال در ۵۸ صفحه |