سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 19 خرداد 1403
    2 ذو الحجة 1445
      Saturday 8 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۹ خرداد

        گره‌کور

        شعری از

        عیسی بابامیر

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۹ ۲۳:۴۵ شماره ثبت ۹۳۶۵۵
          بازدید : ۱۹۷   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عیسی بابامیر

        تا گره از روسری‌ات باز شد
        قصه‌ی شیدائی‌ام آغاز شد
        خرمنی از رنگ شبق‌گون دود
        موی تو آغازگرِ قصه بود
        قوسِ لبت قاتلِ زنجیره‌ایست
        کشته‌ی بعدی لبان تو کیست؟
        مژه‌ی تو از همه خون‌ریزتر
        تیغه‌ی ابروی تو چنگیزتر
        زلف شکن در شکن آویختی 
        شعله شدی در بدنم ریختی
        در بدنم شهوتِ دیوانگیست
        کیست در این شهر که دیوانه نیست؟
        کیست در این شهر که نفرین نشد؟
        عاشق آن چشم بلورین نشد؟
        حالت اسلیمیِ پیراهنت
        پوششِ اسطوره‌ای دامنت
        سِرِ مگویی‌است که‌من گفته‌ام 
        گفته‌ام و باز بر آشفته‌ام
        از همه‌ی شهر گریزان شدم
        داخل چشمانِ تو پنهان شدم
        پلک زدی کارِ مرا ساختی
        زلزله بر قامتم انداختی
        رفتی و چندی‌است که غارت شدم
        یک‌تنه تندیسِ حقارت شدم
        باز دلی مانده که گمراه توست
        یک دلِ عاشق که هواخواه توست
        یک دلِ جاسوس به جا مانده است
        رفتی وافسوس به جا مانده است 
        کاش که کوتاه  بیاید دلت 
        با دلِ من راه بیاید دلت
        داخل این دست که وا مانده‌است
        مزه‌ی آغوش تو جا مانده است
        بین من وخاطره‌هایت نچین
        خشت به خشت از گِله دیوارچین
        رحم کن و گاه به من سر بزن
        دلبر ناخواسته بی‌رحم من
        ۵
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ ۰۹:۲۳
        درود بزرگوار
        عاشقانه و زیبا بود
        موفق باشید خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ ۰۹:۰۸
        سلام بزرگوار
        دلچسب و زیبابود
        قلمتان نویسا
        در پناه حق
        درود درود
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        حمید غرب
        چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ ۰۹:۵۴
        جناب بابا میر عزیز
        سروده ای زیبا و دلنشین مهمانتان بودم

        به مهر باشید و به عشق بسرایید
        خندانک خندانک
        سهیل خواجوند مانی
        پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۹ ۰۳:۱۶
        درود
        بسیار زیبا سرودید
        لذت بردم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        ابراهیم آروین
        جمعه ۵ دی ۱۳۹۹ ۰۲:۰۶
        درود بر شما دوست بزرگوار

        عاشقانه‌ی زیبایی بود
        احسنت خندانک خندانک خندانک
        عباس ترکاشوند(عارف)
        جمعه ۵ دی ۱۳۹۹ ۲۲:۴۹
        درود برشما
        مثنوی عاشقانه ای بود
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهروز ابراهیمیان
        شنبه ۶ دی ۱۳۹۹ ۰۳:۲۲
        درود بزرگوار بسیار زیبا و جالب بودولی غزل نیست مثنوی است خندانک
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۹ ۱۸:۴۰
        درود برشما جناب بابا میر عزیز وبزرگوار
        بسیار عالی وزیبا خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        محمدرضا آزادبخت

        م سر به سر اگر سرم برود هرگز نمی گذارم سر به نا سر رود در سرم این شد شش سر جناب فرشید خان جنگی در کارنیست غول شش سر نام شعرم است از دفتر بانوی ازلی
        افسانه نجفی

        تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
        فرشید به گزین

        ت ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوندو سر برود هم برآن سریم این میشه سه تا سر محمدرضاجان یعنی حداکثر قدرت ما پس قبول که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
        محمدرضا آزادبخت

        ه شاه به میل خود هرگز سوار بر اسب نمی شود مگر ملکه خورشید آفتابش را کجتر کند ستیز با تو معنا ندارد وقتی خورشید خودستیز تر از همه تاج را بر سر گذاشت ااافرشید جان نمی دانستی من شاعر معنا ستیزم و گاهی معنا گریز اصلا مفهوم شعربرای من معنا نداردفقط زیبایی شعر برایم مهم است ای دشمن نازنینم غول شش اسر از دست تو عصبی ست
        فرشید به گزین

        دریافتمت که فر خورشید تویی فرشید کجا قبله امید کجا ااا چه مشاعره معناستیزی شده البت به جز قسمت شاهانه

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0