سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
|
|
تمام هوا را بلعیده بود
و کوهستانی روی سینه ام در برف...
|
|
|
|
|
پوست کلفت شده اند
زندانی های نازک نارنجی ام
دیگر گریه نمی کنند
|
|
|
|
|
جنگیدم برای تو
برای رویای با تو بودن
|
|
|
|
|
جـهـانِ ســازگــر و نــاســازگــاریـسـت ..
یـکی را نـاز بـخـشیـد وان یـکی تـاخـت
|
|
|
|
|
و چه دروغ بزرگی بود عشق..
سوختن پای ساختنی که به ویرانی رسید
و معصیتی که به نام معصومیت به جان خری
|
|
|
|
|
وقت غروب از پیش من آرام جانم می رود
با رفتنش آرامش روح و روانم می رود
|
|
|
|
|
هر کجا دل ز میلعل تو سرمست گذشت
پای کوبان به سر کوی تو خوش بوی تو بود
سر زلف تو پریشان شدم و م
|
|
|
|
|
ای خدایا روز عید است غمگسار من کجــاست؟
آه یا رب مونس و شب های تار من کجــاست؟
سوختــــم از رفتنش
|
|
|
|
|
دقیقا کجایی و کجا ایستاده ای؟
من الان دقیقا در عصری از روزهای اردیبهشت هستم
همان اردیبهشتی که قول
|
|
|
|
|
چه آسان شیوه ی دل کندن از ما را بلد بودی
|
|
|
|
|
بانوغزل بگویم یا شعر نو برایت
|
|
|
|
|
ساقی ام امشب جامت را بالا بگیر
|
|
|
|
|
گذشت و بعد حاشا کرد، ننگی را که من بودم!
جدا کرد از تنش آن پای لَنگی را که من بودم!
|
|
|
|
|
کاش می شد در میان داستان زندگی
قسمت دلتنگی آن ، هیچ بازیگر نداشت
|
|
|
|
|
مثل معلمی از دانش آموز ، پرسید ،
وقتی خورشید پشت پنجره غروب میکند
و تابش ماه بر زمین و
سوسوی ستا
|
|
|
|
|
زل زدیم در امتداد یک شبیه خط عبور
|
|
|
|
|
در مغز فسفریت لغتنامهٔ لاتین
|
|
|
|
|
فقط امر کن !
قلبم را به آتش می کشانم
خودم را درمیانش می نشانم
|
|
|
|
|
اگر روزی
وداع از این جهان گفتم
|
|
|
|
|
سگ از راه رسید
لاشخورها فرار کردند
آهو نجات یافت
|
|
|
|
|
دغدغه بر عیبِ خویش گر داشتم
چشــــم ز عیــبِ دیگــران بـر داشتم
|
|
|
|
|
تتو کرده اند حوای برهنه را
|
|
|
|
|
«موسیقی در سکوت میان نتها است»
|
|
|
|
|
گرمرغ نمی پرد مگو بی بال است
سرتاسرِ زندگی بدین منوال است
آنی که به پول غره میگشت کجاست
انسانیت
|
|
|
|
|
خبر رسید که عالی تبار می آید
|
|
|
|
|
عاشقانه ترین حرف هایم در سکوت زده شد
|
|
|
|
|
روح من از رفتنت خود را که حلق آویز کرد...
|
|
|
|
|
من هنوزم تشنه دیدارم نمیآید چرا؟
|
|
|
|
|
یک شب که خفته بودم آورد رو سراغم
بُگذشته بود سالها از درد آن ِفراغَش
|
|
|
|
|
آه کاش هیچ هوسی هیز نمی لغزید
|
|
|
|
|
هوا سرد شده
از مترسک می گیرد
کت کهنه را
|
|
|
|
|
الا ای دل مکن زاری که دلداری ندارد
کسی در آسمان گوشِ بدهکاری ندارد
خدایااستراحت کن که چشمان قطور ا
|
|
|
|
|
با من از پرواز بگو
پریدن را می شناسم
من گنجشک ها را نخوانده از بَرَم...!
|
|
|
|
|
کسی با ما سر سازش نداره/جهان یک لحظه آرامش نداره
|
|
|
|
|
چشم عاشق کی دهد تشخیص راه از چاه را
|
|
|
|
|
ابقای پست ، مقداری شرایط خوب
|
|
|
|
|
از رشته کلامهای پیرزن روشن بنام:شاجوان*
|
|
|
|
|
این همه راه به درگاه تو آوردم روی
|
|
|
|
|
بعد از تو من نمیخوابم نمیخوابم نمیخوابم
رسم این عشقُ نمیدونم نمیدونم نمیدونم
از دوری نمی
|
|
|
|
|
نمیدانی بودَنَت
چقدر حالَم را خوب میکند
|
|
|
|
|
ذوق شعرم میبری و دفتری که باد برد
کاش آسان بود میشد چشم تو از یاد برد...💔
|
|
|
|
|
راه تویی ، درد تویی ،درمان تویی
آنچه هست و نیست تویی ،
سبز تویی ،زرد تویی
باران تو ،برف تو
|
|
|
|
|
برگرد که عطر گیسوانت ناب است
|
|
|
|
|
بی تو حتی جنة المأوی برایم دوزخ است
|
|
|
|
|
دیشب بالِشَم پُر از رویایِ تو بود
|
|
|
|
|
تو می روی و مرا جز غمی نمی ماند
|
|
|
|
|
دگر شد دفترم آواره بی کس بی قلم , فریاد
|
|
|
|
|
................................
|
|
|
|
|
اهوازشهر فشنگ من
برای تو
دلم تنگ است
بهر تو ای شهر عشاق
بهر گرمای وجودت
مردم خوب و عزیزت
بهر
|
|
|
|
|
کوچه می شوی برای یکبار؟
فقط یکبار از آن عبور کنم
|
|
|
|
|
شیشه شکست
شاخه تکان خورد
پرتقال افتاد
|
|
|
|
|
ای تمام زندگی! با تو جنونم دیدنیست
|
|
|
|
|
به خیالم زده ای سنگ خزان باز ، گذشتم
|
|
|
|
|
بیا که هر غمِ متجاوزگری گلوی حلقم را آبستن بغض های بی شماری کرده...😔😔
و من هربار....
|
|
|
|
|
صریح گویم اگر چه تلخ باشد
چرا با نفسِ خود چالش نداریم
ز وحدت گفته ها بسیار داریم
ولی با هم سرِ
|
|
|
|
|
درشطِ خونِ خویش ،
پارو میزدم من با قلم
|
|
|
|
|
آری اسمش روزگار است
تحفه غذایی است
شور و بد مزه انگار
که باچاشنی عشق
مزه دارش ساختیم
قصه شیرین
|
|
|
|
|
اگریک روز تامرگم بماند
همان یک روز راهم مست باشم
بنوشم بی خبر از دارِ دنیا
فدای ساقیان دربست باشم
|
|
|
|
|
بعضی شعرها به هیچ زبانی ترجمه نخواهند شد
|
|
|
|
|
زندگی جولان مده قایم به شکبازی بس است
فتنه کم کن کله ملق محضر قاضی بس است
|
|
|
|
|
من یه سرباز لب مرزم که تنهاس اما
|
|
|
|
|
.
نشان ز غر بت عمر دارم نا هنوار ره پسین می بینم
هر چه عصیان کر دل هنواره پیش شهین می بینم
د
|
|
|
|
|
اگر اهل هدایت بودند این قوم > (ادامه شعر)
|
|
|
مجموع ۱۲۴۰۶۹ پست فعال در ۱۵۵۱ صفحه |