سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403
    8 ذو القعدة 1445
      Wednesday 15 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت

        بر مزار احساسم

        شعری از

        امید طلوعی

        از دفتر شعرناب نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۲ ۲۲:۱۹ شماره ثبت ۲۰۳۲۸
          بازدید : ۴۷۲   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر امید طلوعی
        آخرین اشعار ناب امید طلوعی

        اگر روزها بود

        یا هفته ها

        اگر تنها چند ماه گذشته بود

        اینگونه در خود نمی شکستم

        راستی!

        خودت حسابش را داری؟

        حالا دیگر چند سال است که گوشت را

        روی فریادهای عاشقانه من بسته ای

        حالا دیگر چند سال است

        که هر بار حرفی از عشق

        از دهان دوخته ام بیرون جسته

        به آن خندیده ای

        چند سال است که تو

        توئی که هر بار شعر عاشقانه ای از شاعری می خوانی

        اولین کلامت این است که:

        خوشا بحال مخاطبش،

        هر بار شعری از من شنیده ای

        مثل یک شنونده غریبه

        از قشنگ بودنش گفته ای

        اما دلت دیگر نلرزیده است

        چند سال است

        که دلم

        هر چقدر مثل گلهای آفتابگردان

        چشم به آسمان نگاهت دوخته است

        خورشید چشمانت

        دیگر با مهربانی

        بر رویش

        دست نکشیده است

        حالا دیگر چند سال است

        که من و خاطراتم را

        زیر خروارها خاک فراموشی

        مدفون کرده ای

        و ذهنت

        هر بار که از سر مزارمان گذشته است

        حتی یک فاتحه عاشقانه هم

        نثارمان نکرده است

        حالا دیگر کرمهای فراموشی

        تمام گوشت و پوست ِ تازگی ام را خورده اند

        و چیزی جز

        مشتی استخوان امیدواری

        از من باقی نمانده است

        اما بالای سر مزارم

        هنوز هم چراغ عشق میسوزد

        و شبها،

        پروانه های بی خط و خالی

        که از باغ و بستانها رانده شده اند

        دور آن چراغ جمع میشوند

        و برای احساس زنده به گور شده ام

        سینه می زنند

        و خاطره هائی که

        گرسنه ی یک لمس ساده اند

        چونان گرگهای قحطی زده

        زوزه کشان، نوحه سرائی می کنند

        اینجا،

        در این قحطی قاری و قرآن

        "پرنده ای که در من آواز میخواند"

        سروده های عاشقانه ام را

        بر گورستان فراموشی ام

        تلاوت می کند...

        "امید طلوعی"

         

        راست گفته اند که شرف المکان، بالمکین

        همه ی شرف دلم به حضور تو در آن است...

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0