دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
شعر
|
|
اشك چشمهايم خواهد شست، غمهايم را
چون باراني كه مي شويد از تن چمنزار غبار را
در نگاهم رنگهاي
|
|
|
|
|
موهاي بافته شده سياه شب را
نسيم خنكي كرده پريشان
صورت مهتابي آن شب را
پر ز طراوت كرده بوسة
|
|
|
|
|
خشكيده چشمه اشك شوق، بر چشمانم
يخ زده گلهاي خنده، در سرزمين قطبي لبانم
فصل سوز و سرما و يخ زده
|
|
|
|
|
چشم پر اميد باغبان پير
دم صبح بيدار مي كند اهالي پارك را
پر از طراوت گشته پارك
مي سازد روشن
|
|
|
|
|
عیب کارازجعبه ی تقسیم نیست
سیم سیاردردل ماسیم نیست
ا
|
|
|
|
|
پشت پنجرہ ترس و ،وحشت
از لابه لاى حس دلتنگیہای مزمن
تا دیوار عبور خیالہای خسته شير
|
|
|
|
|
منتظر می مانیم...
در (باغ مظفر)
|
|
|
|
|
ساحلي است سمت درياي دوستي
آكنده از ماسه هاي مهرباني
خورشيد الفت با گرماي دلپذيري
مي بخشد گر
|
|
|
|
|
شعرنو،آغازبی انجام احساس
حدیث دل ودلتنگی وشور
تماشای اوج زیبایی واحساس
لمس حقایق با دیدگاهی
|
|
|
|
|
کاش می شد قبرستان مرده را بیدار کنم
|
|
|
|
|
عصر ما ،عصر زمان ،عصر تلاش و جنب و جوش
عصر دانشگاه و درس و برگه های تست هوش
|
|
|
|
|
به جرح و جرعه و انجماد
به وقتی که چاک می دهد اجتماع را اجتهاد
به خلق و خلقت خیس و لیز
به ر
|
|
|
|
|
من
انسانم
شانه به شانه دیوارچین
قدکشیدم
|
|
|
|
|
ورق می زد
تمامی چشمهایش را!
|
|
|
|
|
سلام
سیدعلی
حال همه ما خوب است
|
|
|
|
|
دگردیسی تکامل نیست
باورکن !
|
|
|
|
|
من پر از چالشِ سبزم
تو پر از رنگِ سیاه
|
|
|
|
|
(آشغالها)
درکنارهم
متنفرازهم
با دسته های مگس
عشق میکنند
اینجا تیغی
با پرادکس زندگی
|
|
|
|
|
برگ ها دست در دست هم
با نواي باد پاييزي
بر زمين مي رسند رقص وار
مي شود رخت رنگا رنگي پهن
|
|
|
|
|
حبه هم خوراک گرگ کشته است
|
|
|
|
|
تصویری از تنهایی های من ...
و خیلی های دیگر ...
به زبان آرامِ قلم ...
.
|
|
|
|
|
بیا ازسرازیری فکرهم
سربخوریم
|
|
|
|
|
مرا به خلوت آیینه ها ببر امشب
بگیر دست مرا تا خدا ببر امشب
|
|
|
|
|
فکرم نمایان می شود-در ذهن باد و اشک ابر
|
|
|
|
|
حس کنیم سادگی کبوتران آسمان را-حس کنیم غربت اشک ابرها را
|
|
|
|
|
نطفه های مصلوبی بیش نیستیم دررحم آسمان ولاشه ی مرده یی درگهواره ی زمین اگرخدا نمی دان
|
|
|
|
|
در این وادی مهر را باید در خواب دید-یکرنگی وصداقت را در خواب چشید
|
|
|
|
|
حوا!!! مگر سیب را نشسته بودی که آدم های بعد از تو اینقدر کثیف شده اند؟!!!
|
|
|
|
|
شنا می کنم
لجن زارهای هر روز خیابان را
|
|
|
|
|
خسته ام-در گوشه ای ایستاده-غم ,غصه,خیال باطل
|
|
|
|
|
آدم برفی هم که باشی سرت برف آوار می شود درد که جای خود دارد!
|
|
|
|
|
حفره ای در سینه ، من طپانچه دردست کوچه ی مخروبه ، آدمک های پست لغزش سبابه روی یک ماشه و شصت
|
|
|
|
|
با زانوان خمیده بر خاک انتظار
|
|
|
|
|
فرازجوی شانه های سهند/ در تلخ روزمرگ بابک...
خاطرات خود راذبح می کند...
|
|
|
|
|
نفس می کشم
هذیان هایی را
که هر روز....
|
|
|
|
|
پشت دریا شهری است
قایقی باید ساخت(سهراب سپهری)...و اما امروز....
|
|
|
|
|
از چه بگوییم؟
از لاله لاله
زخم های سینه ام
یا نخل نخل
|
|
|
|
|
از بیداد باد است
که پروانگان
پر وا نمی
|
|
|
|
|
دوش ماهیان حوض با خود صحبتی داشتند
که شب چه دنیای قشنگی ست، به پرواز درمی آییم...
|
|
|
|
|
خجالت
حسی است
بین آینه و دیوار
از وقتی بدون تو چشم در چشم شده اند.
|
|
|
|
|
آرش و آتش
سیاوش و آتش
من و تو
تویی که چشمانت تمام وجودم را سوزاند!
|
|
|
|
|
ارواح را کجا زنده به گور کردید؟
جسم ها سرگردانند...!
|
|
|
|
|
آهوی تنها
شیر گرسنه
تنازع بقا…
|
|
|
|
|
شنیده ام که :
"خواهران پیشانی سفیدوتسبیح به پا
ولوتی منش
|
|
|
|
|
ماه
خنجری است
نشسته در سینه ی آسمان
|
|
|
|
|
نه...! چشمهايِ سياهت بي جهت، در انتظارِ يك اتفاقِ تازه است ديگر اين برهنگيِ شمشير
|
|
|
|
|
خسته تر از کفش ها یم می نشینم کنار عصر وتنهایی یم را ورق می زنم
|
|
|
|
|
مسیح را کشیشها به صلیب کشیدند و ما بر فراز جلجتا به اندوهش نشستیم پیکرش چه شد ؟ که اینگونه
|
|
|
|
|
بسوزانید جسمم را که آخرتِ جهنمیانِ تیره بخت دنیای وارونِ درد خیزِ منست
|
|
|
|
|
امروز که می آمدم مردی را دیدم فریاد می زد آزادی ، آزادی
|
|
|
|
|
تو مرده ای در انتظار مرگ نباش وقتی در هیاهوی رودخانه و صخره ، حباب شعر توست
|
|
|
|
|
آنجا که گرگ ، نوید زایش سگ گله را میدهد ما همگی آبستن درد خواهیم شد
|
|
|
|
|
نه به جبر جغرافیا ! بل به حکم آز و طمع بنی آدم ، اعضای یک پیکر تکه تکه اند
|
|
|
|
|
به خاطر بسپار کوچه ها امروز خیس از نگاه دیروز است روایت انجیر معابد حکایت تاریخ دور
|
|
|
|
|
از راهی که آمدی من بر می گشتم شاید سر راهم کوزه پیری شکسته بود که طلا از درونش زبانه می کشی
|
|
|
|
|
یادم هست در کودکی وقتی آدامس به موهایم می چسبید راهی برایم نمی ماند جز چیدن آن حال خ
|
|
|
|
|
از قبرستان بقیع تا زندان . . . . ارزش ها ، نیازها ، خشت به خشت سلول به سلول مسی
|
|
|
|
|
كليدروغنكاري شدوآمد وآنقدرچرخيدو چرخيد تا عاقبت خوان ديگري ازاين هفت خوان ء خان راگشود
|
|
|
|
|
قندیل بسته احساسم چله تابستانه نیازش نیست گرمی آفتاب بهار عشق میخواهد تا دوباره شکوفه کن
|
|
|
|
|
روزي روزگاري، پيرخرفتي باكلاهي سنگين تر ازسر به سر! پابه استخوانكده مزرعه مادري مان نهاد آمدود
|
|
|
|
|
آدرس ، خیابان انقلاب تقاطع جبر و اختیار جهتی مخالف در امتدادِ خطوطِ کوچه های شما من ز
|
|
|
مجموع ۸۴ پست فعال در ۲ صفحه |