اگر دردم دوا کردی، غلام خانه ات گردم
تو شمع نور آیینی، منم پروانه ات گردم
طبیب امشب رهایم کن، که خواهم با خدا خلوت
که امشب بی خدا خلوت، طبیب دیوانه می گردم
طبیب عمری اگر دارم، شود صرف خدای من
که بی یارم طبیب امشب، ز دل افسانه می گردم
طبیب شب ها خدایم را، طلب بر گفت و گو کردم
که دل حال خیال خود، چو مویش شانه می کردم
طبیب آن آشنایی ها، خدایی در بغل داشتن
چرا چون بهر آن خاطر، همی در خانه می گردم
ز عشق یا رب این روزها، دمی حرفی برون آرم
بسی دیوانگی خواهند، ولی فرزانه می گردم
طبیب زین عشق بازی را، فقط با مهربان کردم
به جز عشق خداوندم، طبیب سِر وا نمی کردم
طبیب کو آن خدای من، کجا مست دعای من
طبیب حالا بگو امشب، چرا بیهوده می گردم
طبیب پیغام رسان بر او، که بی او، یکدمی نیستم
اگر چه خواست او باشد، در این دنیا نمی گردم
طبیب دیوانه و خامم، همان می ام که بی جامم
اگر چه عاشقی گفتم، ولی دانا نمی گردم
دریغا این همه هستی، طبیب همراه من هستی؟
تو می بینی خدای خود، چرا بینا نمی گردم