در بهت پوتین ها،میان جیغ باتومت
هی می کشی عطر تنم را توی آغوشت
موهای من بی روسری افتاده در مشتت
این بار هم می بازی و یادم فراموشت
می بازی و می بازمت،این چندمین دست است؟
پا پس بکش از بازی بد نحس و تکراری
من برّه ات بودم که حالا گرگ لازم شد؟
از تو که می خواهد برایم چشم بگذاری؟
تا شهرزاد قصه ها محکوم اعدام است
شوریده با من کرده صدها قصه را از بَِر
بنشین برایت چشم هایم قصّه می بافند
این سرنوشت شوم را بازی نکن دیگر
آهِ مونّث ها منم ،تو دردِ در مردی
با من بیا فریاد شو حالا که همدردیم
وقتی خیابان ها،فقط، بی کس ترت کردند
بگذار راهِ رفته را تا خانه برگردیم
آزادی ات را کول کن مامور معذورم
در می رویم از پشتِ بام کوچه ی بن بست
پوتینِ سرخت را بیا برشانه ام بگذار
تا پلّه پلّه دامنی معراج در من هست
خالی شده در بغض هایم گاز اشک آور
این رودهای داغ را از صورتم بردار
یا سر بکش حجم مرا تا گرمِ بازوهات
یا سرب های داغ را در سینه ام بشمار
* ۱۵_۱۰_۹۶
ساراسلماسی