سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403
    24 شوال 1445
      Thursday 2 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت

        ای وای مادرم را....

        شعری از

        عیسی نصراللهی( تیرداد)

        از دفتر غم نامه نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴ ۰۷:۱۹ شماره ثبت ۳۹۶۶۸
          بازدید : ۳۳۴   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عیسی نصراللهی( تیرداد)

        " ای وای مادرم را "



        بیایید قصه بگم
        قصه ی رنج و عزا و بودن
        قصه ی مرغابی
        قصه ی آن ماهی
        توی دشت آبی
        یادتونه که بهار اومد و رفت؟
        سرکی توی خزان کشید و رفت؟
        بچه بودیم که یهو آژیر زدند
        بمب و خمپاره و شیمیایی زدند ...
        پیرزن شوی مریضشو ندید
        پیرزن آه...فقط یه پیرزن!!!
        سال 67 که من یادم میاد
        ده ما حوالی غروب غم
        خبر از پرپر دشت لاله ها
        رفتن و وحشت شهر پونه ها...
        چی بگم از اون حزین غنچه ها؟
        چی دارم بجز غبار جاده ها...
        وقت پرواز که رسید
        بالی نبود
        واقعا توی زمان
        نایی نبود
        خلاصه بچه بودم ...
        شبه زدند
        دشمن از محور متروک خیال...
        دشمن از روزنه ها...
        کودک و پیر و مریض و تنها
        همگی غرق یه پندار سیاه
        توی اون دره ی امن...
        همه مردان قبیله رفته اند
        تا که دشمن نزند " بهار " ما
        همه ی تن: وطنش/
        همه ی آن " خوبی "
        تا که دشمن نزند " امید من "
        توی اون دره ی امن
        جانپناهی کوچک...
        و صدای غرش تانک خیال
        دشمنانی در راه
        هیچ کس اونجا نیست
        خانه هایی خالی
        یادگاری تنها
        همه گویا رفته اند از یاد
        هیچ آوای بلندی پیداست؟
        و صدای دشمن...
        ناگهان با تندی
        مامن امن امینم را ترک
        با نوای خواهر:
        به کجا...هان...کجا...؟
        به تصور که تو مردی شده ای؟
        میشنیدم از دور آن نوای خواهر....
        لیک /
        مهربان آغوش گرمم را ...
        بوی هرم لالای خفته در خلوت....
        مهربانوی نیای آشنای جانفروزم را
        /" مادرم" /
        گلفشان رازهای قصه های دور
        مادر آنجا بود...
        تک و تنها...
        رو به آفاق شقایق...
        مادرم تنها بود
        مهربان گلواژه ی ایمان
        مانده در آبادی......
        خیره بر آبادی....
        دشمنانی در راه...
        کوچه در کوچه و با یک مشت سنگ
        آمدم
        تا که بر گیرم و بردارم:
        دل دریایی "خویشم "را/
        مهربان امن امینم را ترک
        وارد خانه شدم
        خانه هایی که تو گویی سالهاست
        چهره در چهره ی افسانه زدند
        خانه هایی ساده
        که خدا آنجا بود....
        چهره در چهره ی " دریا " :
        چلچله ها
        مرغابی...
        توی آغوش
        و
        صدای سالهای رفته ی دیروز:
        لا...لا...لالا....و آن لالایی شبهای دیروزم
        رفته بود....مادر
        پر پرواز تمام " مهر ها "
        بی سخن...
        خیره بر آن خانه...
        محو گلهای بلند لاله
        همنوایی به خیال پونه
        مادرم را گویم...
        سالها بود که انگار نبودش آنجا
        و صدای دشمن
        بوی باروت و تفنگ و وحشت
        مادرم تنها ماند
        مادرم را تنها
        کوچه در کوچه ی غم ...
        و ندای خواهر:
        فکر کردی به خیالت مردی؟
        برگرد....
        میشنیدم از دور
        "نفس
        و
        لالایی"
        فکر کردی به خیالت مردی؟
        و
        من
        اینجا
        تنها
        خیره بر آبادی
        بوی مادر
        اما
        سالها بود که در وسعت دشت
        بی بهانه ... پیچید/
        چه بگویم...
        ای...وای
        مهربان آغوش گرمم نیست
        خاطراتی رفته....
        خاطراتی خاموش..../
        بیایید قصه بگم...
        قصه ی آن: خفته....
        قصه ای از پرواز
        قصه ی آن آیه های ناشناس باور دیروز
        قصه ی " آغوش مهرم "
        را....
        همه گویا رفته اند از یاد
        همه گویا رفته اند از یاد /


        نصراللهی...دهم امرداد نودوچهار
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0