سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 9 خرداد 1403
    22 ذو القعدة 1445
      Wednesday 29 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        چهارشنبه ۹ خرداد

        شهر فرنگ

        شعری از

        سید حسین عمادی سرخی

        از دفتر دلنوشته ها نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۳ ۱۰:۵۷ شماره ثبت ۲۸۶۶۶
          بازدید : ۶۲۹   |    نظرات : ۲۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سید حسین عمادی سرخی
        آخرین اشعار ناب سید حسین عمادی سرخی

        چندِ روزِ پیش یاری از فرنگ
        گشت عازم، سوی این شهر قشنگ
        آمد او تهران که مهمانم شود
        شادیِ دل، نور چشمانم شود
        شب که شد، دیدم که ویران است او
        گوئیا مست است، حیران است او
        گفتمش: چونی؟ بگفتا: در عجب!
        گفتمش: آخر چرا مشتی رجب؟
        گفت: دیدم در میان شهرتان
        بس عجایب، بوالعجب از خلقتان!
        این طرف شیخی میان کوچه بود
        آن طرف مردی که تاتو کرده بود
        این طرف ژیلا و ساپورتِ فَشِن
        آن طرف روبنده و خلقی خشن
        زان میان در پیش گشت و جنب ون
        با قمه دزدی بِزَد بر مال من
        تا زدم فریاد، فرمودند: هیس!
        ما کمین کردیم، بهر اهل فیس
        مرد احمق! مال دنیا رو ولش!
        ما فقط مامورِ ماتیکیم و مش
        فوقِ فوقِش با تعصب، بهرِ کیش
        ما و ضبطِ ماهواره، ضبطِ دیش
        آن یکی بی ریش مالم را ربود
        این یکی باریش عقلم را زدود
        آن طرف تر، مردکی! ساکی بدوش
        داد میزد، بهر تبلیغ فروش
        سی دیِ شاهین و پاسور و سوپر
        تلخکی، شیشه ،دوا، شو ، شر و ور
        با تعجب! داشت در دستش ولی
        خاتم و تسبی، پلاک یا علی
        آنطرف یک دختر و ده دوس پسر
        این طرف ده دختر و یک نره خر
        آنطرف بنز و فِراری بود و فورد
        این طرف پیکان ، رنو، با پول خورد
        دکتری دیدم گمانم کلیوی
        مجتمَع می ساخت نبش مولوی
        یک مهندس شاعر شهر شماست
        آن ادیب، اما پیِ کشف خداست
        شیختان اینجا شده قاضِ القضات
        آن وکیل پایه یک، گرم بساط
        یک مسلمان، داشت بر گردن صلیب
        یک مسیحی، پیروِ شیخی خطیب
        بانکِ اسلامی ِ شَهرَت ، چون یهود
        دَم به دَم بر نرخِ وامش می فزود
        این طرف یک حوزه و ده تن آخوند
        آن طرف دانشکده، تیپ بلوند
        این طرف یک مسجد و بانگ اذان
        آن طرف تبلیغِ توری آنچنان
        مست و هشیارند اینجا مثل هم
        عاقل و دیوانه هردو اهل غم
        بی خودی شد چون مثل آن اصفهان
        کل دنیا جمع شد در شهرتان
        گفت تا کف کرد و ناگه شد خَمُش
        گوئیا بر مغزِ او خورده چکش
        گفتمش با خنده ای خیلی یواش
        زیرِ لب، "اینها طبیعیه داداش"
        ۷
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0