سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      رسم پهلوانی

      شعری از

      نیره ناصری نسب

      از دفتر شمیم پاییز نوع شعر مثنوی

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ ۱۷:۲۳ شماره ثبت ۲۳۲۰۷
        بازدید : ۸۱۶   |    نظرات : ۷۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر نیره ناصری نسب

      یکی گردنش راست کرد و بگفت

      که من برترم از هزاران مرد گردن کلفت

       

      دلیر و دلاور هر چه گویی کمم

      نشاید کمتر از سهراب و شاید رستمم

       

      درشت بازوان و چنین هیکلم

      هماورد صد مرد جنگی به صف اوّلم

       

      حریفی از قدر ناید درین روزگار

      شکستش دهم یا ازو درآرَم دمار

       

      همی باد در دماغش تا به جایی رسید

      درون کوچه ای کودکی را بدید

       

      پَرمرغی ز سرگرمی گرفته به دست

      مسیری می دواند به بالا و پَست

       

      بگفتش که ای کودک خیره سر

      کناری برو نبینم کنی دردسر

       

      تو یک کودک خردسال و من شیرمرد

      که انگشت من بر تو آرَد درد

       

      چه خواهی از این پَر که بالا وپایین روی

      گهی ایستادی و گاهی می دوی ؟

       

      چنین پاسخش داد آن کودک خردسال

      توانی جوابم دهی این سوال

       

      تو که بازوانت بسان رستم است

      توانی پَر دهی اینکه در دستم است ؟

       

      که خواهم رسانی پشت دیوار بلند

      نیابد به این پَر هیچ آسیب و گزند

       

      شروع کرد بخندیدن آن مرد پُر مدعا

      که این کار کودکان است ای بی حیا

       

      تمسخر کرد و بگرفت آن پَر نازکی

      همان پَر که بودش بازیچه یِ کودکی

       

      به مشتش بینداخت با قدرت کاملش

      ولی پَر بیامد همان جایگاه اوّلش

       

      بسی رنج برد و خود را خسته دید

      تو گویی همه درها به رویش بسته دید

       

      گذشت از کنارش پیرمردی ضعیف

      عصایی به دستش چنان بود زار و نحیف

       

      بدو گفت تو که خود را بنامی قهرمان

      حریف یک پَر نگشتی ای جوان ؟

       

      گر ضغیفی بدستت رسید این چنین

      مکوب با قدرت او را به روی زمین

       

      همی نوازش خواهد ای پهلوان

      نسیمی ز لبها و گرمایی از عمق جان

       

      نباشد جوانمردی به زور وقدرتی

      که زور بازوانت بماند برای مدتی

       

      اگر مهرورزی تو در دل پروری

      همی باشد این راه نام آوری

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0