سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 30 ارديبهشت 1403
    12 ذو القعدة 1445
      Sunday 19 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۳۰ ارديبهشت

        ودیگر هیچ

        شعری از

        سارا مشیری

        از دفتر و دیگر هیچ نوع شعر افراغ اندیشه

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۲ ۱۰:۳۱ شماره ثبت ۲۱۴۳۰
          بازدید : ۷۵۷   |    نظرات : ۳۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سارا مشیری

        و دیگر هیچ
        اگر جای تو بودم گم می شدم
        در اینهمه تاریکی
        حتی خدا را هم شاید گم می کردم
        دلم می خواهد تو باشی در کنارم
        نمی دانم تا چه حد بزرگی
        اما ابهتت را خوب احساس می کنم
        حیای حرف هایتت را کلمه ب کلمه
        میدانم تقدیر مثل یک خط موازیست
        رسیدنی در کار نیست
        قلبم می توانست بشکند تقدیر را
        اگر تو بخواهی
        اما نمی شود حریم بزرگان را شکست
        ب اینجا ک میرسد
        اشک هایم با من همراهی میکند
        و می چکد درست روی سطر بعد
        فاصله می اندازد تا سطر بعد
        فاصله...
        من می مانم و احساسی ک تنها خود می دانم
        دیگر سراغت را از نسیم نخواهم گرفت
        خود را می سپارم دست خدای بادها و تو را
        من را ببخش ای قلب نازکم
        اگر شکستی و تنها ماندی

         ببخش این بی لیاقتی من را

        اما ب یاد تو گاهی خدا را گم میکنم ..
        شاید ک خدا دلش سوخت
        و معجزه ایی برای تمام دل های خسته کرد..
        نمیدانم خدا هم میتواند معجزه کند ..
        یا هر آنچه ک ما نمی دانیم معجزه است..
        گاهی دلم می خواهد
        آنقدر ب خدا بیاویزم ..
        مانند بچه ته تغاری پدر از سرو کولش ..
        ک عاقبت کلافه شود از دستم ..
        مگر خدا هم خسته می شود ..ها؟!..
        پس بگو کجاست حواست ای خدا..؟..
        ک دست ما را رها کرده ایی از دست!..
        گلایه نیست ..!..کفر هم نیست ...
        اگر ساده می نویسم برای اینست
        ک خدا هم بفهمد مفهوم دل ما را..
        مگر خدا هم ناشناخته می ماند؟!..ها!
        بعد از این من می مانم و قصه ی دراز حکمتت
        قصه آشناست ولی ..
        بازیگوشی کرده است دلم ،
        در راه رسیدن ب خانه ات
        ک گم کرده است راه را نمی بیند
        بعد از این من می مانم و تو ای خدا..
        قصه ی بازگشت من ب خانه ی دلت مبارک...
        و دیگر هیچ..null

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0