سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 30 ارديبهشت 1403
    12 ذو القعدة 1445
      Sunday 19 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۳۰ ارديبهشت

        شا ه و گِدا ;

        شعری از

        داریوش پورافشار

        از دفتر انسوی دیروز نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲ ۲۲:۳۹ شماره ثبت ۱۸۷۸۶
          بازدید : ۵۳۰   |    نظرات : ۲۱

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        در حصارِ خود کامگی بهار 
        آسمان لرزید ؛ 
        اجساد  سر برون آوردند ؛
          زمین , آدمیان را ​,
          به سوی  خود کشید/
        شا ه و گِدا 
        هم سو در اِنزوا 
        همگی  جمع شد ه ایم 
        با ژ گونْ در پیشگاه ​
        و 
        هلهله ی آدمیان این چنین :
         
        کسی را دیدم  زرد رنگ 
        پرسید قیامت گشته  ؛
        بچه ای  گریست و  گفت: 
        گشنه ام گشنه  ؛​
        مردی را دیدم  
         ساعت طلایش  را بخشید 
        به پیر مردی ؛
        ارمنی شراب خور ، پوز خندی  زد و 
        پیکی دگر  نوشید ​/
        ملای  منبر نشین را 
         نمیدانم چه  شد ،
        رفت  ته صف و آهی کشید ​؛/
        زنی روسریش را محکم بستْ ،
        آرایشش را پاک کردُ  گفت:  یا زینب ​/
        پیر زنی را دیدم با انگشتانش های ور میرفت ؛
        به ناگاه  داد زد ،خدارا شکر​
         گفتم: چه شد ؟
        گفت: گناهانش بخشیده باد
        هر  آنکه  به عمرش ;
         سه بار خدای را کرد, طواف/
        مردی دگر  صلیبی کشید بر سینه اش ؛
        انجیل  را گشودو گریست بر این  آییه اش ؛
        که 
        ببخش تا بخشیده شوی ،
        گفتم  :  چه راحت ! ،
        پس بخشیدم ،هر آنکهِ ،بهِ من بد  کرد ,
        پس میبخشد، هر آنکهِ من ، بهِ او بد کرد ​؛
         به ناگاه خلبان گفت: خطر رفع شد ؛
        ساعتی دگر مینشینیم بر زمین .
         
        بی خیالِ همه را  که چه شد؛ 
        مردی که ,ساعت ش را ,بخشید; جالب بود,
        حیران،
        دنبال پیره مرد میگشت و ,
        های میگفت : ساعت من کوش ؟ ...ساعت من کوش ؟
         
        .........................................................................................................................
        پ . ن 
         
        بام کشان پا نهادیم به جهان ;
        انسان آمد که بماند 
        ان زمان که فهمید خواهد مرد  
        خدا را یاد نمود  ;
        به دنبالش گشت 
        بیابد فرصتی بیش /
        و  
        انسان چه زن چه مرد
        تا میانسالی چه میدانست روزی خواهد مرد /
        واین رسم خدا شناسیت 
        هر اندازه به گور نزدیکتر 
        خدا عزیزتر.
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0