سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 30 ارديبهشت 1403
    12 ذو القعدة 1445
      Sunday 19 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        يکشنبه ۳۰ ارديبهشت

        سگ را سجده واجب است

        شعری از

        داریوش پورافشار

        از دفتر انسوی دیروز نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۶ تير ۱۳۹۲ ۱۸:۱۹ شماره ثبت ۱۵۴۶۶
          بازدید : ۷۱۰   |    نظرات : ۲۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        شبیه به آواز قناری بر شاخه و رقص ریشه به زیر غربت را به تصویر کشید ! حباب پریشان لب رود را به نظاره بنشین دمی ، خود را چگونه درید به اوج میرفت به بالاها رود را در خود کوچک میدید ، غروری دل انگیز داخل بطنش را میگزید اما رود نی می زد بغض می کرد ، چاک میدرید که این ره خود دریدگیست برگی بال شکسته آخرین وداع یش را از شاخه شنید پیر شدی مرا تاب تو نیست برگ پریدو شاخک دنیای لرزید پیران را به وفای دل خوش است وفای نیست ! سگ را سجده واجب است بیش در این باب، تاب سخن نیست ان دم که چشمه ی دل، از نفس سرد اه ،جوشید مرد به سنگ لم دادو سنگ خودش را به کناری کشید تکیه گاهی نیست ! به حرفها باید اکتفا نکرد باید تنی را از عمق مروت به تن دیوارکشید شاید یاد گرفت استقامت را آجرها را باید به هم تنید شهری بی خیال افتاد، بر حجم سکوت لب بیرونی چشم، ابرک ، تاب دل شکست و شهر را به سیل کشید مهری نیست عجبا ای مردمان مهرتان راچه وقت باید چشید ؟ به وقت دردی مشترک ؟ آتش من را ،کنون خموشی واجب است مهتاب خورشید را بوسید شاپرکی رقص میکرد میان آتش جان خاکستری باد آمدو خاک را به سر کرد خیزش سرما از راه رسید دخترک نازک تن کبریت آخر را به آتش کشید چشمان شهر فاجعه را کلی خندید انسانیتی نیست ولی باید بسی بوید ،جوید ،پوید بال باز کرد دید و شنید ، بعد پرواز کرد تا به بیکران رسید انقدر تاب داشت و رفت که اطراق را کرد در کنار رودی که صدایش شبیه به آواز پرندگانیست که لب بر ان نهاده و جرعه ی زندگی را نوشیده ا ند و کنار سبزینه ها زیر سایه ی درخت معرفت از شاخه های محبتی که پیچ وا پیچ در اغوش هم تا میعاد لمس میکنند پاکی را ، سبدی چید ز میوه ای نایابی به نام انسانیت (انسانم آرزوست )
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0