ای ابرِ بی بارانِ من
اندوهِ بی پایانِ من
لختی نشین در جانِ من
همسایه پایانِ من
این روزگاران می رود
یادِ بهاران می رود
من در هوای یافتن
اکنون برای تاختن
این زندگی بی تاب شد
رویای من بی خواب شد
گویی زمین گرداب شد
این خانه ها مرداب شد
فرصت نشد تقدیرِ من
راهی نشد تدبیرِ من
سوگند بر هفت آسمان
سوگند بر هفت آشیان
از کوی تو نی من روم
بی روی تو نی من روم
جایی نباشد غیر تو
راهی نباشد غیر تو
تا هست با من، هستِ تو
من مستِ مست از دستِ تو
جام بلا سر کرده ام
این جان ز خود در کرده ام
مهمان شدم،مهمانِ تو
در خانه ام پنهان زِ تو
بگریز از من صیدِ من
می ریز با من صیدِ من
اندوه را پایان بده
غم ها به دل آسان بده
یک در به خلوت باز کن
اندیشه ات آغاز کن
بنگر به خود، تنها خودت
آواره در دنیا، خودت
در کوی خود، جوی از خودت
تاب از خودت، موی از خودت
خورشیدِ عالم تاب شو
بیدار از این خواب شو
رنگِ جهان، رنگِ غم است
اهنگِ آن، زنگِ غم است