سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      عید ما...
      ارسال شده توسط

      منوچهر مجاهدنیا

      در تاریخ : جمعه ۱ فروردين ۱۳۹۳ ۲۱:۵۶
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۱۷۵ | نظرات : ۲۰


      دوستان خوب ناب
       
      درود
       
      یادم است وقتی بچه بودم ، عید و بهار برای ما بچه ها حال و   هوای دیگری داشت .
       
      هرسال نزدیکی های عید منتظر می ماندیم و روز شماری          می کردیم که کی سال تحویل می شود ...
       
      غم ها کم بود و دلتنگی ها هم اگر بود مثل الان نبود .
       
      سال که تحویل می شد اول دست پدر و مادر را می بوسیدیم .
       
      نه از روی ترس ! دوست شان داشتیم ، به آن ها عشق            می ورزیدیم ، اگر بیمار می شدند و یا ناراحت بودند اشک         می نشست گوشه چشم مان  .
      احساس ها از گوشه قلب ها بر می خواست ...
       
      یادم است همسر و فرزند هم که داشتم تا زمانی که هردوشان زنده بودند ، بعد از تحویل سال اولین دیدارم با آن ها بود و باز هم بردست ها شان بوسه می زدم ...
       
      الان بچه ها این گونه نیستند ...
      سخن بر سرِ بوسیدن دست نیست ...
       
      آن هایی که هم سن من هستند درک می کنند چه می گویم .    پدر مادرها هم محبت هاشون فرق کرده !
      روزگار غریبی شده ، این روزگار وانفسا...!
       
      روزگار شده خاکستری ...
       
       
       
       
      حتی گاو هم که باشی
       
      دم غروب
       
      دلتنگ چیزی می شوی !!!
       
      چیزی شبیه عطر یونجه
      و
      رقصِ پَره های کاه توی هوا
       
      دور وبَر گاوی ...
       
      گوساله ای دیگر...
      و
      هی باید بنشینی و بغض ات را نشخوار کنی
       
      تا مش حسنِ قصه ات بیاید
       
      بیاید قدری قلقلک ات بدهد
       
      که شاید مثلأ کمی بخندی !!!
       
      .
      .
      .
       
       
       
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۳۵۷۱ در تاریخ جمعه ۱ فروردين ۱۳۹۳ ۲۱:۵۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0