سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 24 ارديبهشت 1403
  • لغو امتياز تنباكو به فتواي آيت الله ميرزا حسن شيرازي، 1270 هـ ش
6 ذو القعدة 1445
    Monday 13 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      دوشنبه ۲۴ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      پرنده ای که شعر میخواند
      ارسال شده توسط

      خسرو امینی (امینی)

      در تاریخ : شنبه ۲ آذر ۱۳۹۲ ۰۳:۰۱
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۶۸۷ | نظرات : ۱۲

      پرنده ای که شعر میخواند
                 اثر : خسرو امینی
      تاریخ نگارش: 30/8/1392
      در روزگاران قدیم بازرگانی بود که علاقه زیادی به پرندگان زینتی داشت و همیشه آرزو میکرد که پرنده ای سخنگو داشته باشد . به همین خاطر در یکی از سفرهای تجاری خود به هندوستان مبادرت به خرید یک جوجه طوطی نمود که از نسل طوطیان سخنگو بودو در هنگام بازگشت آنرا بهمراه خود به ایران آورد.
      سپس آنرا بدست یک پرورش دهنده پرندگان سپرد تا بخوبی صحبت کردن را به او بیاموزد آنطوریکه تا کنون کسی مثال آنرا ندیده باشد یا توصیف همانند آنرا نشنیده باشد.
      مربی هم ماه ها وقت صرف تربیت طوطی  نمود و علاوه بر سخن گفتن به او چندین بیت شعر هم آموخت و پس از آزمون های مکرر آنرا خدمت بازرگان آورد.
      بازرگان که ماه ها بود که برای دیدن چنین روزی لحظه شماری میکرد خطاب به مربی گفت :
      بیا بنشین که میخواهم هنرت را ببینم  که اگر خوش درخشیده باشی چنان پاداشی به تو خواهم داد که تا پایان عمراز کار کردن بی نیاز شوی.
      مربی خطاب به بازرگان گفت:
      ای ولی نعمت من هر آنچه در توان داشتم بکار بستم تا پرنده ای متفاوت با دیگر پرندگان برایتان تربیت نمایم و از جایی که این پرنده را خوش استعدادتر و باهوش تر از همنوعان او که تا کنون در اختیار داشتم یافتم سعی نمودم که به او شعر نیز بیاموزم و اینک ماحصل تلاشم در پیشگاه شما حاضر به پاسخگویی است.
      سپس خطاب به طوطی گفت : اول هر کار را با چه آغاز میکنیم؟
      طوطی جواب داد :
       اول هر کــار با نــام خدا                                              چون شود آغاز پایانش خوش است
      بازرگان گفت احسنت بر تو ای مرد که او را به درستی تربیت نمودی و بعد کیسه ای زرناب بعنوان پاداش به او داد و گفت :
      دیگر چه ؟ که سخت مشتاقم الباقی هنرت را هم شاهد باشم.
      دوباره مربی از طوطی سوال کرد:
      صاحب تو کیست؟
      طوطی هم بلا فاصله پاسخ داد:
      صـــاحب از مردان  والا منصب و نیکــو بود   
       کیست مردی در سخاوت همطراز  او بود
      بازرگان که بخود بسیار می بالید و از کار مربی راضی بود دست به زیر ردایش برد و کیسه زری دیگر او را پاداش عنایت کرد. و با ذوق پرسید دیگر چه  ؟ دیگر چه؟
      مربی هم که بازرگان را راضی میدید  ، از خوشحالی در پوست خود نمی کنجید و از اینکه صاحب ثروتی بزرگ شده بود بسیار خشنود بود گفت:
      ای بزرگ مرد اگر بخواهم می توان تا صبح این پرنده را به حرف گیرم و با الفاظ خوش آن شما را خرسند سازم لیک اگر پرنده را بیش از این به حرف گیریم قهر می کند و شاید دیگر سخن نگوید.
      حقیر فهرستی از الفاظ این پرنده تهیه نمودم که در اختیار شما قرار می دهم و شما هر روز در چند نوبت دو سوال از این سوالات را از او بپرسید تا او نیز موجبات خشنودی شما را فراهم آورد. زیرا بیش از دو سوال در هر نوبت موجب رنجش خاطر او میگردد حال اگر اجازه دهید من از محضرتان مرخص میگردم.
      بازرگان هم پذیرفت و مربی را تا بیرون منزل بدرقه نمود و سپس به سراغ طوطی آمد.
      با خود گفت : ما که چیزی از او هنوز نپرسیدیم  که بخواهد قهر کند حال اگر بجای دو سوال سه سوال بپرسیم جنایتی مرتکب شده ایم هان طوطی جان ؟
      طوطی هم گفت : هان و زهر مار فقط دو سوال دو سوال
      بازرگان که  از این لحن طوطی اصلا خوشش نیامده بود پیشکارش را فرستاد تا مربی را به نزد او بیاورد. پیشکار رفت و بعد از ساعتی باز آمد و با ناراحتی گفت:
      قربان متاسفانه اتفاق بدی افتاده .
      بازرگان پرسید مگر چه شده است؟
      پیشکار بازرگان گفت :
      ظاهرا عده ای مربی شما را پس از خروج از دولتسرای شما تعقیب نموده و بعد از سرقت کیسه های زرش او را به قتل رسانده اند.
      بازرگان که از شنیدن این خبر بسیار آشفته شده بود رفت و طوطی را به حال خود وا نهاد زیرا میترسید پاسخ زشت دیگری از او بشنود.
      شامگاهان که به منزل باز گشت به سراغ فهرست آموزه های پرنده رفت و پس از مرور آنها سوالی ساده انتخاب کرد تا از طوطی بپرسد. سپس خطاب به طوطی گفت:
      چه دوست داری برایت بیاورم:
      طوطی گفت:
      اول  هــــــر کــار   با   نــــــــام خــدا              
      چون شود آغاز پایانش خوش است
      بازرگان گفت پرسیدم چه دوست داری برایت بیاورم؟
      و طوطی جواب داد:
      صاحب از مردان  والا منصب و نیکو بود   
      کیست مردی در سخاوت همطراز  او بود
      بازرگان بیچاره که از تعجب وارفته بود گفت این چه مهملاتی است که میگویی هان؟
      طوطی هم گفت :
      هان و زهر مار فقط دو سوال فقط دو سوال
      بازرگان بیچاره تازه فهمید که چه کلاه گشادی بر سرش رفته و به فکر فرو رفت و بیاد سرنوشت آن مرد شیاد افتاد که نتوانست حتی یکی از آن سکه ها را خرج نماید.
      از آن روز به بعد هرگاه کسی از طوطی سوالی می پرسید طوطی همان دو بیت شعر را پشت سر هم میخواند و بعد می گفت :
      هان و زهر مار  ،  هان و زهر مار
      فقط دو سوال ،  فقط دو سوال
       
       
       
       

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۲۷۰۵ در تاریخ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۲ ۰۳:۰۱ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0