سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • روز ارتباطات و روابط عمومي
9 ذو القعدة 1445
    Thursday 16 May 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت

      پست های وبلاگ

      شعرناب
      کجادیده بودم ترا؟
      ارسال شده توسط

      احمد پناهنده

      در تاریخ : دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۱۲
      موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۱۴۲ | نظرات : ۶

      کجا دیده بودم ترا؟
      چند گاهی است که چه در خواب و رویا و چه در خیال و گمان، نگاهی در چشمم می افتد که گویی در سالهای دور او را دیده بودم و با این نگاه آشنا هستم.
      اما هرچه فکر می کنم و خاطرات دور و نزدیکم را ورق می زنم، او را و یادش را نمی توانم به خاطر بیاورم
      زیرا او هربار فقط لبخندی می زند و یا تکانی سری مرا به روزهای ناپیدا می کشاند
      من اما در هر نگاهش و یا لبخندی از او، بلافاصله ذهنم به هرجایی می رود تا او را و نگاه او را که این چنین آشنا است، پیدا کنم
      راستش مایل هم نبودم که بپرسم چرا هربار در چشمم نگاه می شود و با تکان سری، لبخندی به سویم پرتاب می کند؟
      چون باور داشتم و دارم اگر او مرا می شناسد باید خودش لبی تر کند و آشنایی اش را با من بازگو کند
      اما او چنین کاری نمی کرد و فقط نگاه می شد و لبخندی به سوی من پرتاب می کرد و می رفت
      اعتراف می کنم که این نگاه و لبخند، سخت و تنگ، مرا درگیر خودش کرده بود که راه گریزی نداشتم تا پیدا کنم این نگاه و این آشنایی نخستین او را
      نگاهش غیر آشنا نبود که راحت از آن بگذرم
      و خنده اش هم بوی آشنایی می داد
      چند ماهی و یا شاید سالی گذشت و هرگاه او را در خواب می دیدم هم خنده اش تکرار می شد و هم نگاهش.
      یک روز که در آینه، بعد از اصلاح صورتم، خودم را تماشا می کردم، او را به خاطر آوردم که با آرایشی متین و دلریا در مراسم عروسی یکی از دوستان ِ سالهالی دورم، میدان دار محفل دوستانه ی عروسی بود و با رقصی بی همتا، همه نگاه ها را به خودش جلب کرده بود.
      من در این روز کنار دوستی نشسته بودم و هنرنمایی و رقص او را غرق تماشا بودم
      او تنها می رقصید و دیگران دونفره
      او حتا با دوستان دخترش نمی رقصید و خودش را تنها می کرد و تنها می رقصید
      در این هنگام بعضی از جوانان و حتا دوستانم، قدم جلو گذاشتند تا افتخار رقصیدن را از ایشان اجازه بگیرند اما او به هردلیل پیدا و نا پیدا، محترمانه پاسخ منفی می داد
      گرم شده بود و صورتش سرخ
      عرق کرده بود و من احساس کردم که تشنه اش شده است
      به دوستم گفتم به یکی از خانم ها بگوید تا لیوان آبی به او بدهند
      دوستم گفت اگر بخواهد خودش بیرون می آید و آب می خورد
      در همین صحبت و بگو و مگو بودیم که دختر با عشوه و رقص کنان جلو آمد و دستم را گرفت تا با او برقصم
      من که اهل رقص نبودم که هیچ حتا از این هنر دلچسب هم تهی بودم
      پس محترمانه به او پاسخ منفی دادم
      اما او اصرار داشت که بلند بشوم و با او برقصم
      من گفتم رقص بلد نیستم و رقص تو را هم خراب می کنم
      دوستم گفت 
      احمد جان
      یادت باشد که طبق قانون نانوشته اجازه نداری درخواست یک دختر را رد بکنی
      پس در حالی که چهره ام سرخ شده بود، دستم در دست او گره شد و از جایم بلند شدم و باصطلاح با او رقصیدم
      اما می دانم که سرم پایین و روی شانه هایش افتاده بود و او مرا به این سو و آن سو می کشانید
      چنین بود که سالها از آن روز شکوهمند جوانی ام گذشته بود و او آرام آرام در ذهن من کمرنگ و بی رنگ شده بود تا اینکه در خواب های دلکش ، نگاهش در چشم من افتاد و لبخندی به سوی من پرتاب کرد.
      عجب یادی
      عجب نگاهی
      عجب خوابی
      عجب رویایی
      عجب خیالی
      عجب رقصی
      و عجب درخواستی
      یعنی اگر اصلاح صورت نبود و من خودم را در آینه نگاه نمی کردم، شاید او را به خاطر نمی آوردم 
      تا نظر دوستان چی باشد
      احمد پناهنده ( الف. لبخند لنگرودی )

      ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
      این پست با شماره ۱۳۷۹۰ در تاریخ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۱۲ در سایت شعر ناب ثبت گردید

      نقدها و نظرات
      شاهزاده خانوم
      سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۱۵
      با توجه به شناخت نسبی که از شما به واسطه نوشته هاتون پیدا کردم.. به گمانم این دلنوشته یا یه نوعی داستانک.. خاطره‌ای از روزهای دور زندگی‌تان باشد..🤔
      به هر تقدیر پر احساس و زیبا بود.. خندانک خندانک
      نمی‌دونم چرا وقتی واژه رقص رو توی یک نوشته یا شعری می‌بینم.. حس خوبی بهم دست میده..🙈
      حرکات موزون واقعنی حال دل رو خوب می‌کنه.. این قضیه ثابت شده‌‌ست‌.. حالا من با واژه‌ش هم.. همین حس و حال رو دارم.. الحمدالله خندانک

      درود جناب پناهنده بزرگوااار خندانک
      احمد پناهنده
      احمد پناهنده
      پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۳
      همین طور است شاهزاده خانم عزیز
      درود بر شما
      در عالم واقع اینن رقص اتفاق افتاد اما من آن را د. قالب خواب بیان کردم
      سپاس از شما و خوشحالم که دنبال می کنید
      خندانک
      ارسال پاسخ
      عارف افشاری  (جاوید الف)
      دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۰۸
      خندانک
      احمد پناهنده
      احمد پناهنده
      پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۱
      سپاس از شما دوست گرامی
      ارسال پاسخ
      ابوالحسن انصاری (الف رها)
      سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۰۰
      خندانک خندانک خندانک
      احمد پناهنده
      احمد پناهنده
      پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۱
      سپاس دوست گرامی
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0