صفحه رسمی شاعر برین بهار
|
برین بهار
|
تاریخ تولد: | دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۸ |
برج تولد: | |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۸ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵۷ |
تا کنون 254 کاربر 653 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
آمدی برهم زدی آرامشم گفتی سراپا خواهشم
هی جفا کردی به من گفتی که نازت می کشم!
ساده بودم بی تمنا غر ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۷۲۳ در تاریخ سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۳۵
نظرات: ۲۹
|
|
با تو بارانم سخاوتمند و ناب
بی تو یک پرسش که مانده بی جواب
باتو چو رودی خروشانم پر از حس وجود
بی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۶۹۸ در تاریخ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۱۹
نظرات: ۱۲
|
|
جای من شاید در این بازار مکاره نبود
من که می پندارم اینجا اشتباهی آمدم
اوکه دم از همرهی می زد مرا ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۶۷۳ در تاریخ يکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۳۸
نظرات: ۱۰
|
|
من جهانم را کنارت ساختم ویرانه ام کردی چرا؟
بودمت همچون رفیقی آشنا، بیگانه ام کردی چرا؟
دیده بستم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۶۳۵ در تاریخ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۸ ۰۲:۱۱
نظرات: ۲۲
|
|
باش تا باور کنم دنیا هنوزم دیدنیست
گل خشک اولین دیدار هم بوییدنیست
باش تا شعر سکوتم شعر آوازم شود ...
|
|
ثبت شده با شماره ۷۴۶۱۰ در تاریخ پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۲۳:۵۴
نظرات: ۱۶
مجموع ۱۰۲ پست فعال در ۲۱ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر برین بهار
|
|
یه جور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ، وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن  
|
|
يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰
نظرات: ۷
|
|
دست و دلم به نوشتن نمی رفت اما دلم می خواست بنویسم... برای زنی که لبهایش می خندد و چشم هایش از غم ذوب شده. برای کوچه ها و خیابان هایی که آنجا بزرگ شده اما غربتی غریب را در آنها تج
|
|
پنجشنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲
نظرات: ۸
|
|
رویا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بو
|
|
شنبه ۲۶ شهريور ۱۴۰۱ ۱۷:۰۷
نظرات: ۱
|
|
رويا... موهای ژولیده م روی صورتم سایه انداخته بود هندزفری توی گوشم ،غرق گوش کردن به سلکشن رویا بودم&nbs
|
|
جمعه ۲۵ شهريور ۱۴۰۱ ۰۲:۳۵
نظرات: ۱
|
|
خیره به ساعت شنی روی میز نشسته بود با هر ذره ای که درون ساعت شنی فرو میریخت، گویی تلّی از خاک روی سرش آوار میشد. بلند بلند با خودش حرف میزد، اما صدایش را نمیشنید . به ص
|
|
جمعه ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ ۰۱:۱۱
نظرات: ۰
مجموع ۵۱ پست فعال در ۱۱ صفحه |