صفحه رسمی شاعر جمیله عجم(بانوی واژه ها)
|
جمیله عجم(بانوی واژه ها)
|
تاریخ تولد: | بدون اطلاعات |
برج تولد: | |
گروه: | افراغ اندیشه |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۳ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۹۲۳۰۳ |
تا کنون 2526 کاربر 21262 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: واژه ها
تنها همنشین من اند
وقتی که تنهایی ها
عودمی کنند!
(بانوی واژه ها یعنی کسی که سالهاست به عقد واژه ها درآمده و تنها همراه وهمدمش واژه هاست)
|
|
|
|
اشعار ارسال شده
ثبت شده با شماره ۱۲۹۸۶۳ در تاریخ ۱۳ روز پیش
نظرات: ۵۱۰
|
|
زمستان راغافلگیرکرده اند
شکوفه هایی که..... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۹۳۹۳ در تاریخ ۲ هفته پیش
نظرات: ۴۹۱
|
|
لطفا بیاوباخودت شادی بیاور... ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۸۴۲ در تاریخ يکشنبه ۱۲ فروردين ۱۴۰۳ ۱۵:۴۹
نظرات: ۳۳۵
|
|
جام تلخ لحظه هارا باتو شیرین می کنم!
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۸۲۳۰ در تاریخ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲ ۱۹:۴۸
نظرات: ۴۴۱
|
|
غصه ریزان است وچترپاره ای دردستمان! ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۷۹۲۷ در تاریخ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲ ۱۲:۱۱
نظرات: ۴۴۸
مجموع ۲۶۶ پست فعال در ۵۴ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر جمیله عجم(بانوی واژه ها)
|
|
به نام خدا نزدیک ظهر بود مینوبوس کنار ایستگاه ایستاده بود همه مسافران نشسته منتظر آمدن راننده اش بودند که انگاری قصد آمدن هم نداشت غرغرشان کم کم داشت بلند میشد.............. که یکد
|
|
سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۳ ۲۲:۰۹
نظرات: ۶۷
|
|
به نام خدا مرد برای اینکه به دوستانش ثابت کند که از مرده ها نمی ترسد با رشادت تمام قبول کرد که نصف شب تنها ی تنها برود وروی قبرمرده ها میخ بکوبد تاصبح دوستانش بروند وببینند &
|
|
پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۳ ۱۶:۴۸
نظرات: ۳۰
|
|
زن جوان با سلیقه وتلاش زیاد تمام آپارتمان کوچکشان را زیروروکرده بود لوازمش را شسته بود وهمه جا برق می زد آخه یک روز بیشتربه عید نوروز نمانده بود آخر شب هم خوشحال از اینکه تمام کارهایش راسر فرصت انجام
|
|
جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳ ۰۲:۰۷
نظرات: ۲۴
|
|
مدادسیاهم حسابی کوچک شده بود باهزار بهونه والتماس ازمادرم خواستم که اجازه بده خودم برم مغازه وبگیرم مادرغرغری زد پولو به همراه یک لیست داددستم و گفت حالا که می ری واسه منم خرید کن ولی زود برگردی
|
|
سه شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۳ ۲۳:۵۶
نظرات: ۲۷
|
|
پیرزن بی خیال وسط خیابان ایستاده بود خیابان نه خیلی بزرگ بود نه خیلی شلوغ اما به هرحال طوری ایستاده بود که ماشینی نمی توانست از دو طرفش رد شود آن طرف کنار پیاده رو هم دو مرد بی خیال ایستاده بودند وتما
|
|
يکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۳ ۰۱:۲۱
نظرات: ۲۰
مجموع ۱۰۶ پست فعال در ۲۲ صفحه |