قسمت دوم :
جنـگ ده آغـاز شـد با یـارعـلی
حیـدر میـونـد بـود و گرگـعـلی
خسته از این جنگ مش قربانعلی
گـفت باید رفـت مش سلـطانـعلی
شد تمام ده ، دو دسته سوی جنگ
هـرکـسی آمـاده می شد بی درنـگ
یک طـرف سـردار بود و کــدخـدا
مش نبی و مم رحیم و مش رضا
اسمـعیل و بهـروم و مشتی کریـم
حاج مهدی، اصغر و مشتی رحیم
ایل بساک شد مطیع کدخدا
از عشـایر هم خـدارحم و الا
یـک طـرف مــوگـویـی بـود و ذلـکـی مشتی احمد، مش صفر، مش مندلی
میـرزاحـسیـن ، آمـصـول و آرضـا
حاج عـلیـمردان ، جـواد و مـیـرزا
روزگـاران رفتـه رفتـه تیـره شد
دشمنی بر دوستی ها چیره شد
مشتی احمد بانگ میزد این منم
کـز غریـوی بـانـگ برهـم میـزنـم
کدخدا خود پای حرفی مانده بود
او عشایر را به ایـلش خوانده بود
ناگهان دشمن تراشی جون گرفت
حـرفـهای تـنـد بـوی خـون گـرفت
رنج ها بر جسم این مردم نـشست
سنگـهـا می آمد و سر می شکست
سنگ می آمد به قلبی می نشست
یا سر هـر بی گـنـاهی می شکست
شد حمام و مدرسه ، مسجد خراب
زحـمت یـک عمـر مـردم شـد بـر آب
خانه ها ویـران شد و مردم فنا
خاطراتی مانده از آن ده به جا
اهـل ده در فکـر کـوچـیدن شـدند
مردمی از پشت کوه ساکن شدند
بیشه خالی شد از آن مردان شیر
شــــد کـنـام قـوم دیـگـر نـاگـزیـر
قدر آن دوران نفهمیدیم و رفت
شانه هامان زیر بار غم شکـست
شـــد روان ســـوی هـــوه قربـانـعـلی
حیدر و مش سلطون و مش گرگعلی
بار خود را بـسـت مش امیدعلی
از کــنـار خــانــه هـای کــاه گــلی
کی دمی آسـود از داس و درو
در الیگودرز ساکن شد پس او
پیـش از او رفـتـه بـرادرها ز ایـل
مش حسین و ابراهیم و اسمعیل
بیست سالی بعد مش عباسعلی
روستـا میـشد ز میـوندان تــهی
مـحمــدعـلی رفــت از میـونـدیـان
خاطراتی مانده خوش بر جایشان
مشتی سلطون یاد آن شاه بازیش
غلـومـعـلی ، حیـــدر و لجبـازیــش
قسمت سوم :
رفـت آخـرمـکــدیـن آه مـمـقـلـی
سید ممد رفت و سید میرزاقلی
کـدخـــدا در اصـفهـان منـزل ببرد
در همانجا پیش بهرام جان سپرد
هم امیـر هاشم ازنـا شد به خاک
شد خدابخش دویستی در مغاک
رفت خونسار نصرت مشتی امیر
تا به دسـت مـرگ گـردد او اسـیـر
رفت تهران عاقبت معمار حسن
تا بفرساید به خشتی جان و تن
هم تـقـی آهـنگ رفتن ساز کرد
رفت پرسی گاز و کار آغاز کرد
کروبـی را ممـد میـرزاحـسیـن
می برد ده تا برد جنگی ز بین
مانده تاریخی از این نسل کهن
نــزد حیــدر تا بگـوید او سخـن
دست مردم خالی و روزای تنگ
ده ز هم پاشیـد در کوران جنگ
جنـگ حمام و حسیـن تـات علی
حاج علیـمردان و مش ممـدعلی
جنگ حمـام و غــروبی بیــصدا
مشتی احمد روبـروی کــدخـدا
یــاد تابـســتان و جـنـگ آسـیــاب
دیگر آن روزها نمی آید به خواب
گـاه میـزد این بـرآن و آن بـرین
غـافــل از بـازیگـر چــرخ بـریـن
حاج مهدی جنگ میـگردد تمام
عـمـر ما چـندان نمـی آرد دوام
او که دارد از ابولقـاســم نژاد
کدخـدا ابـــرام مردی با سواد
دیگرش اصغر و کیخا اسماعیل
تیـره ی بساک ، آن قـوم جلیـــل
کـدخدا شاید که خود معذور بود
او به این جنگ تا ابـد مجبور بود
مم تـقـی و کـا رفـیـع بـر جای تو
شـــاد بـاشـد تـــا ابــد مـاوای تـو
میرحسین و هم شفیع از بهروم است
او که امــــروز جایگــاهش آروم است
قـصــه های مـا شـده ضـرب الـمـثــل
جنگهامان وه چه شیرین چون عسل
خـاک قـبـرت اسمـاعیـــل زنــده یــاد
عمر حاج علیرضا و حاجی حمزه باد
سـفـره رنگــیـن مـردانــش بخیــر
یوسف و سردار و نامدارش بخیر
هم ز سردار مانده رهدار و کتول
همسر شیخ ابراهـیم مشتی بتول
تـکیـه زد جـای ملـون احمـدعـلی
مش صفر، محمدعلی ، میرزاولی
یـادم آمد اینـک از قـاسم علی
با بـرادر خـیـرعـلی و یـارعـلی
قاسم علی یـاد موسـای تو شـاد
درویشعلی خیرعلی آن زنده یاد
یـارعـلی یاد تو و مش جمـعـه ات
مش نگهداری که تنها مانده است
مش نص الله قاسم و درویش نیست
عـمـر چنــدانـی زمـا در پـیـش نیـست
هم ز قاسم ، هاشم وکاظم بجاست
نـام نیـکت تـا ابـد در ذهــن مـاسـت
احمــد و محمـود مـش عـلی کـرم
تیره دارند الــــیـتـیـم در خـاطــرم
عیــزالـلـه و ممـد مشتی نبـــی
کو مـرادحـسین بـرفی را دمـی
صحبت از حاجی حسن شد در میان
دامـاد قاســمـعـلـی ، از صــوفیــــــان
هم صفـــر فرزند او یادش بخیــر
عمـــر مم باقـــر سر آمـد در سپهر
مانده از قاسمـعلی ، موسی به جا
خـاکـشان بـاشد چــو دری پـربـهـا
به شعر ناب خوش آمدید
سروده بسیار زیبایی را هدیه آوردید
موفق باشید