شب است و بستر سردم درون التهابی سرخ
شب است و روح من در پنجه های اصطرابی سرخ
دوباره از ورای خوابها انگار می آید
صدای آبشاری بر بلندای سرابی سرخ
دوباره خواب می بینم خودم را در حصاری محو
شبیه قله ای تشنه در آغوش سحابی سرخ
در آن خوابی که می افتد به روی صخره چشمم
شکافی بس عمیق از اوج پرواز عقابی سرخ
عقابی از تبار من, عقابی از دیار باد
درون دیگ منقار سیاهش قطره آبی سرخ
عقابی کز فراز شب , میان دشت میریزد
دوباره بذر دریا را به کام انشعابی سرخ
در آن دشتی که میجوشد , زمان بر سینه خاکش
همانجایی که می گرید زمین , زیر حجابی سرخ
شب وصلت , شب آتش, شب جشن اقاقی ها
شبی در خاطرم لبریز , از عطر گلابی سرخ
کسی می آید از جایی, به سوی انتظار من
به مویش لاله زردی, به دستش آفتابی سرخ
دوباره در غبار شب , به قلب کوچه می پیچد
صدای گامهایش در سراشیب شتابی سرخ
و من در بسترم تنها, زنی را خواب می بینم
به تن دارد لباسی روشن از جنس حبابی سرخ
زنی کز چشمهای او , دوباره شعله میگیرد
تمام جسم آیینه , به رنگ بازتابی سرخ
زنی کز دستهای شب, چه ناآرام میلغزد
شبیه پیکری زخمی, میان پیچ و تابی سرخ
هنوز از لایه های ذهن من انگار می تابد
خطوط ناله های روشنش, پشت نقابی سرخ
هنوز از ارتفاع سایه اش من خواب می بینم
که می رقصد تنم بر توده داغ شهابی سرخ
شب آتش, شب وصلت, شب میلاد شب بوها
شبی وحشی تر از یک رود , پای آسیابی سرخ
شبی که در کنار من , کسی از خواب میروید
ونام عشق میگیرد , در آغاز کتابی سرخ
دوباره نور میریزد به روی بستر سردم
دوباره ماه میخندد, ز سقف کوچه خوابی سرخ
-------------------------------------------------------
دستمریزاد