تو را من چشم در راهم... نه تنها در شباهنگام همه هنگام به وقت اولین بوسه که آفتاب می زند شب را یا که هنگام سجود مهتاب بر تن لخت و لطیف صبح گاه.. تو را من چشم در راهم... به آغوشی که مدت هاست بی جان است به یک اعجاز محتاجم که جان گیرد صدای کوچه متروکُ تاریکم و یک پرسش... در آن لحظه که برگردی نفس در من مجالی هست؟ یا که در اولین پنجره نگاه تو بر منِ پیر شده ،میل حیاتی هست؟ تو من را باز میخواهی؟ تو من را لایق بودن کنار خویش می دانی؟ تو زیباییُ من رسوای این افیون اگر این راز من دانی،، تو را میل یک بوسه بر لبانم هست؟ و این تردید ها تلخ است و این تردید ها چون مرگ می شمارد لحظه هایم را ملالی نیست... عمریست این تصویر مشوش بر قاب خالی وجودم نقش می بندد ولی این بار شاید لحظه ای مهربان باشی تو باشیُ من باشم و یک کلبه پر از احساس پر از بودن و صد اغوش و صد بوسه بدون لحظه ای تردید تو را من چشم در راهم .. #عاشقانه #زندگی #شعر #شاعر #ترانه_نویس #نویسنده #رمان #نیماآسمند شنبه ۱۳۹۷/۲/۸ ۴:۳۷
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.