سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 13 خرداد 1403
    26 ذو القعدة 1445
      Sunday 2 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۱۳ خرداد

        عصر آنروز که بر پشت پدر پای زدند مادرم سیب فراوان می خواست

        شعری از

        غلام حسین محمدی

        از دفتر خادم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۷ تير ۱۳۹۱ ۱۸:۱۹ شماره ثبت ۷۲۷۳
          بازدید : ۵۸۶   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر غلام حسین محمدی

        بر تن کاغذ ذهنت بسپار

        که بهشت جای من است 

        آسمان شاهد بود

        عصر آنروز که بر پشت پدر پای زدند

        مادرم سیب فراوان می خواست

        و پدر تا نفس آخر خود آه کشید

        زیر لب زمزمه کرد

        و گناه تو چه بود فرزندم

        چه شد آنروز خدا هیچ گذشتی ننمود

        مگر ابلیس بدستان خدا بر ره او سبز نشد

        باز جبر. باز تو مختار شدی. که خدا حکم کند

        روبرو ابلیسی است

        ز ازل شاهدی بر خلقت من

        از من او بیشتراز راز درونم آگه

        چه گرفتار شدم

        مادرم . آه . ویار تو مرا گمراه کرد

        پسر نوح زکشتی جا ماند

        چقدر عالم و زاهد که از او زخم فراوان خوردند

        از پس کار خودش بیشتر از استاد است

        ومن خام روان از پس او

        گفت شیطان

        که مرا از شکم مادریم فارغ کرد

        و به آغوش خودش راهی قبر خواهد کرد

        نقش من باختن است

        وبهشت ارزانی آن پا که به پشت پدرم ضربه زدش

        پس خدا راست نبود

        پدرم گفت چرا فرزندم

        انتخاب تو چرا جرجیس بود

        دست در دست تبر. برو با ابراهیم

        بت کده ویران کن

        زتو این می خواهیم

        هان تو دستان خدا را بدر آر از آستین

        پیشتر تا دل عریان خدا فاش شود

        تن عریان خودت را به او تقدیم نکن

        آخر راه خدا چشم به راه

        که تو پیروز از این حادثه بیرون آیی

        همتی کن بشتاب

        لحظه ای هست غنیمت

         اگر از کاسه شرب ازلی نوش کنی

        هر چه ابلیس زمان هست فراموش کنی

        وبهشت بازیچه است

        تو بخواه .  باز خدا حکم کند

        پدر خاک به من طعنه زدش

        که فقط عشق  فقط عشق  فقط عشق خدا

        دل خود را تو به اهلش بسپار

        قلب تو جای خداست

        آفتش ذره ای مثقال عزیز کبرو گناست

        وخدا چشم براه

        وخدا چشم براه

        تو به این دل نگرانی نکند پشت کنی

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0