...............
بر پهنه ی نهفته ی ذهنم که بنگرم
بانگی شگرف می رسد ای وای مادرم
/
بایاد آن گذشته ی سر سبزی و صفا
غیر از وفا نروید در دشت خا طرم
/
سر تا سر قلمرو فکرش محبت است
من راه او گزیدم و از عهد نگذرم
/
دلوا پس رهایی من بود ه و ندید
فر جام زندگانی بی بال و بی پرم
/
باری.. چه چاره سازم در زادو بوم خویش
جمعی به کامرانی و من رنج می برم
/
آزار می دهندم با طفره رفتن و
آوار مکر شان چه ها می آورد سرم...............