جمعه ۱۱ آبان
|
دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
کودکی باید بود
بی خبر از فرجام
تا بگویداینجا
زندگی زیبا نیست
زندگی پر رنج است
کودکی باید بود
کاه بایدخندید
گاه باید خوابید
گاه باید گریید
گاه باید خورد از سینه ی مادرشیر
کودکی باید بود
تا بگرید بی پروا
و بر این حادثه ی تلخ وجود
دوسه خطی بنویسد با اشک
و بگوید مادر
دل من تنگ شده
دست بگذار بر آن شانه ی فرسوده ی دندانه درشت
ناز کن موی مرا
باز کن این دل تنگم را
که در این شهرعجیب
مردمانش همه در فکر فریب خودشان
خسته گشتم دگر از لالایی
از تکان خوردن این گهواره
دیگر از خواب شدم سیر و بیزار ز شیر
دیگر از بغض گلویم لبریز است
از گلویم بردار
سینه ات را مادر
بگذار نفس کمی تازه کنم
بکذار که فریاد زنم
و بگویم مادر
شیر تو مسموم است
دل من مغموم
تو مکن دلسوزی که دلم خون است
تو مگو لالایی
ومرا خواب مکن
که دراین بستر خواب
نکند لولویی
ببرد من را با خود
یا که یک گربه ی بدترکیب
صورتم چنگ زند درخواب
کودکی باید بود
بی خبر از فرجام
تا بگویداینجا
زندگی بی رنگ است
آب در جوی حقیری جاریست
که درختانش
سایه انداخته اند بر گل سرخ
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.